بارون...

343 54 7
                                    

.



_خیلی وقت بود از خواب بیدار شده بودم
نگاهش میکردم
گردی صورتشو
لباشو
چشماشو
بینی کوچولو و بامزشو
موهای ابریشمیشو

&:با حس لرز و سرما چشمامو باز کردم
جونگکوک روی تخت نشسته بود و به پشت تخت تکیه داده بود
نگاهم میکرد
ولی عجیب
مثل کسایی که شیفته شدن

&:چرا اینجوری نگاهم میکنی

_چجوری؟

&:نمیدونم...

_جدیدا زیاد میخوابی

&:آره نمیدونم چرا

_چی سفارش بدم؟

&:میشه...
میشه شامو بریم بیرون بخوریم؟
ما به غیر از یه وعده تو ججو
هیچ وقت با هم بیرون غذا نخوردیم

_بارون خیلی شدید میاد

&:یعنی نریم؟

_خیلی دلت میخواد بریم؟

&:هوم

_پس پاشو آماده شو بریم

&:باشه زود آماده میشم
فقط باید پانسمان دستمم عوض کنم

_دستت خوبه؟درد نداری؟

&:نه خوبه

_بعد از نیم ساعت آماده بود
زیادی خوشگل شده بود
میکاپ لایتش
موهای بلندش
بافت کوتاه شیری رنگش
شلوار و بوتای مشکیش
و اون پالتوی سبز بلندش

_خیلی خوشگل شدی...

&:این لباسارو خودت برام انتخاب کردی و خریدی؟

_نه...
استایلیست آوردم عکستو نشون دادم
اون لباسارو برات سفارش داد
من زیاد تو این چیزا خوب نیستم

&:تو خودت خیلی خوش استایلی

_استایل منو تو باهم متفاوته

&:بریم؟

_بریم خوشگله

&:از هتل زدیم بیرون
ماشینو آوردن و سوار شدیم

_کجا بریم ؟

&:اووووم
نمیدونم ولی خب فعلا برای شام یکم زوده
اول بریم برام بستنی بخر

_من یه جا رو میشناسم بستنیاش خیلی خوبه

&:خب پس بریم اونجا
بارون چقدر شدیده

_من بارونو زیاد دوست ندارم

&:چرا؟دلیل خاصی داره؟

_نه فقط بنظرم روزای بارونی دلگیره

&:من عاشق برفم
آدم برفی... برف بازی...بعدش یه شیر نسکافه گرم
عالییییه

_یادم میمونه
وقتی برف اومد همرو انجامش میدیم
دلم میخواد ذوقتو تو اون لحظه‌ها ببینم

بالاخره رسیدیم
ماشینو کنار زدم

_خب بستنی چه طعمی دوست داری؟

&:من پیاده نشم؟

_نه هم هوا سرده
هم بارون شدیده چتر نداریم
خیس میشی

&:توتفرنگی...نسکافه...شاتوت

_زود برمیگردم

&:جونگکوک پیاده شد و رفت سمت مغازه اون طرف خیابون
که چشمم خورد به کیف پولش

&:یااااا با چی رفتی بستنی بخری آخه

کیفشو برداشتم و سریع از ماشین پیاده شدم

_بستنیارو سفارش دادم
فیشو بردم صندق دست بردم تو جیبم که کارتو بردارم که دیدم کیفمو تو ماشین جا گذاشتم
هوففف لعنت

_ببخشید کیفمو تو ماشین جا گذاشتم یه چند لحظه صبر کنید من برم کیفمو بیارم
از مغازه زدم بیرون

وسط خیابون یه چند نفر جمع شده بودن
انگار تصادف شده بود
یکم جلوتر رفتم
یکیو ماشین زده بود
نزدیکتر رفتم
چقدر کتش شبیه کت جیمین بود
از بین اون دو نفر رد شدم
کفشاشم شبیه کفشای جیمینِ منه
یه قدم جلوتر...

_ج..جیم..ین...!

*زنگ بزنید اورژانس
حالش خوب نیست
از دهنش خون بیرون زده
سرشم ضربه خورده

¥زنگ زدیم هوا بارونیه طول میکشه تا برسن

$من لحظه تصادفو دیدم
انقدر محکم بهش خورد پرت شد اون سمت

₩فکر نکنم زنده بمونه


_______________________________________

don't touch meHikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin