حتی خودت...

317 55 3
                                    


&:حتی دیگه نا نداشتم تکون بخورم
فقط کنار تختش خشک شده بودم تا چشماشو باز کنه
اگه ... اگه اون تیکه بطری شکسته لعنت شده به شاه رگ گردنش میخورد...
یک ثانیه بعد خودمو تیکه تیکه میکردم
اون ... اون زن...
واقعا مادره؟
چطور یه مادر بخاطر منفعت وخواسته های خودش میتونه بچشو احساساتشو نادیده بگیره
حالا که از شدت فشار عصبی حمله عصبی بهش دست داده و بیهوش شده
داره اشک میریزه بیرون این اتاق
اما چه فایده؟
دستمو لای رشته‌های ابریشمی مشکیش میکشم و سرمو میذارم کنار دستش و بازم اشکام میریزه
دستش که دوباره زخم شده و پانسمانش کردن و آروم لمس میکنم
بیدارشو جونگکوکا
چشماتو باز کن بگو خوبی
صدای قشنگتو میخوام
لطفا عشق من...
بخاطر ماهت...

_وقتی چشمامو باز کردم هوا تاریک بود
سرم به دستم وصل بود و جیمین روی زمین بود و سرش کنار دستم
خواب بود عشق کوچولوم
فقط حضورش برام مسکن و آرامش بخش بود
دستمو آروم روی گونه‌ی سفیدو پنبه‌ایش کشیدم
آروم خودمو عقب کشیدم و نشستم
سرم تموم شده بود از دستم درآوردم و از روی تخت بلند شدم
از روی زمین بلندش کردم و گذاشتمش روی تخت روشو مرتب کردم و از اتاق زدم بیرون
اون لعنتی هنوزم اینجا بود
با چه رویی
سعی کردم آروم باشم
رفتم و روبروش نشستم که سریع خودشو جمعو جور کرد و دست روی اشکای تمساحش کشید

€خ..خوبی؟ دستت.. درد میکنه؟

_به لطف زنی که به اصطلاح مادرمه آره هنوز زندم
دستم؟
نه درد نمیکنه یه زخمه
اون یکی دستم بخیه داره
من قلبم درد میکنه
قلبم...
میفهمی؟
نه...

€جونگکوک...

_صدام نزن...
۱۹ سالم بود عاشق شدم
اون دختری که روز اول کالج دیده بودمش
انقدر حسو حالم خوب بود
انقدر براش ذوق داشتم اومدم بهت گفتم
یادته نه؟
بجای اینکه ازم بپرسی برات توصیفش کنم از حسم برات بگم گفتی
از کدوم خانوادن...
وضعشون خوبه...
زشت نیست که...
آبرومونو نبری...
من اون روز واقعا شناختمت...
تو اون دخترو چون وضع مالیش مثل ما نبود ازم جدا کردیش
تو حاضر شدی کلی هزینه کنی و اونو بفرستی خارج تا فقط با من نباشه..
۶ سال تمام هیچ حسی به هیچ کس نداشتم
تمام وجودم پوچی محض بود
بعد از ۲۰ ساللل
من...
من بازم حس کردم زندم
حس کردم یکی دلیل شده واسه زندگی کردنم
حتی قوی‌ترو شدیدتر از اون حسو تجربه کردم
و تو بازم سرو کلت پیدا شد
ولی فکر کنم بعد امروز فهمیدی نمیتونی بهش دست بزنی
قسم میخورم اگه بهش آسیبی بزنی
اذیتش کنی آزارش بدی
یا سعی کنی کاری که اون سال کردیو تکرار کنی و ازم دورش کنی
خودمو جلوی اون عمارت کوفتیت
اون زندان لعنتی دوران بچگی و جوونیم
تیکه تیکه کنم تا هیچ وقت یادت نره با یدونه پسرت چیکار کردی
شاید تو میخوای من تنها بمونمو بمیرم؟
بهم بگو تا بدونم

€م..من مگه ..مگه میشه همچین چیزی بخوام
جونگکوک تو بچه‌ی منی وجودمی
من آرزومه با یه دختر اصیل و برازنده ازدواج کنی و بچه‌هاتو بغل بگیرم
چطور میتونی حتی فکر کنی من میخوام تو تنها باشی

_از خواسته‌های منم خبر داری؟

€خواستت یه پسر بچست؟
وقتی هوس جنسیت رفع شد از چشمت افتاد چی؟بازم همینارو میگی

_متاسفم که تو تو این چند سال عمرت از عشقو عاشقی فقط سکسش رو فهمیدی
نمیتونی درک کنی پس چیزی برای گفتن بهت ندارم

€مراقب خودت باش...
به تمین گفتم فردا بازم بهت سر بزنه
دیگه..دیگه هیچ وقت همچین کاری نکن جونگکوک.. هیچ وقت
لطفا

_بذار زندگی کنم
آزاد باشم
کسی که با تمام وجودم عاشقشم کنارم باشه
زنده بمونم و نفس بکشم
فقط بخاطر همون پسری که بالا روی تختم خوابیده

€میگم برات یه چیزی بیارن بخور
بازم استراحت کن
چشمات سرخن
شبت بخیر

_با رفتنش چشمامو بستم و روی مبل دراز کشیدم
بابا...
کاش نمیرفتی
من با مامان چیکار کنم
تو بهم بگو...

کوچولوی من...
میجنگم برات
اون زن که هیچ
من بخاطرت داشتنت با کل دنیا میجنگم
حتی خودت...

don't touch meKde žijí příběhy. Začni objevovat