بهم نشون بده🔞

523 42 3
                                    

&:اشکامو محکم با پشت آستینم پاک کردم و باسرعت رفتم سمت اتاق کوک
بدونه اینکه در بزنم درو باز کردم رفتم روبروش
ایستادم و نفس لرزونمو بیرون دادم

&:ب..بهم نشون بده

_چیو نشونت بدم؟

&:کینکات تو سکس

_بهت گفته بودم قرار نیست به این زودی سکس کنیم

&:اگه همین الان باهام سکس نکنی
از خونت میرم
از کره میرم برمیگردم پیش خانوادم و قسم میخورم هیچ وقت دیگه منو نمیبینی

_جیمین

&:قسممممم میخورم میرم

_پس میخوایش آره؟

&:م..میخوامش

_رو جفت زانوهات سریع

&:پاهای لرزونمو خم کردم و زانوهامو روی زمین گذاشتم
قدم برداشت سمتم و درست روبروم ایستاد
جوری که نفسای یکی درمیون و لرزونم به خشتک شلوار برخورد میکرد
انگشتای کشیدشو لای موهام کشید و موهامو تو مشتش گرفتو یکمی کشید جلو جوری لبام از روی شلوار روی دیکش قرار گرفت

_حالا که انقدر میخوایش
پس مثل یه پسر خوب برام ساکش بزن جیمینا

&:دستای عرق کرده و لرزونمو بالا آوردم و کش شلوار و باکسرشو تا رونش پایین کشیدم
دیکش یکمی برجسته شده بود

_بهم بگو پسر خوب
بگو که بار اولته یه دیکو از نزدیک میبینی و قراره با دستای کوچیک و لبای لعنتیت لمسش کنی

&:ا..اولین ب..بارمه

_اولین بارته چی؟

با سوالی نگاه کردنش نیشخندی زدم و موهاشو تو مشتم گرفتم و کشیدمش بالا تا بایسته
سرمو خم کردم کنار گوشش لب زدم
نوچ جمله‌ی اشتباه...
باید میگفتی اولین بارمه ددی
فهمیدی جیمینا

&:ب..بله

_بازم ناقص...
از دفعه بعدی که جملتو نتونی کامل کنی ده تا اسپنک میخوری بیبی

&:ب..بله ددی

_آفرین پسر خوبم
حالا لباساتو برام دربیار و رو دوتا زانوت برو روی تخت

&:از شدت ترس و شهوت گوشت تنم لرز داشت
حتی نفهمیدم با این حجم از لرزش دستام کی و چطور لباسامو در آوردم و رفتم روی تخت
نفهمیدم کی جونگکوک لباساشو از تنش در آورد و نزدیکم شد

_تن لختش سفیدی بیش از حد پوستش لرزش دستا و لباش نفسای لرزونش طوری که حتی بلد نبود چجوری روی تخت باید رو دوتا زانوهاش بشینه و برام ساک بزنه
با نیشخند از فکش گرفتم و سرشو آوردم نزدیک و لباشو چسبوندم به دیکم

_حالا دهن داغو خوشگلتو باز کن برام پسر خوب

&:لبامو از هم فاصله دادم که انگشتاش دوباره بین موهام چنگ شد و با یه دستش سرمو کنترل میکرد و با یه دستش دیکشو تو دهنم فرو میکرد
دیکش بزرگ بودو هر لحظه تو دهنم بزرگتر میشد
موهای بلوندخیس عرقش که روی صورتش ریخته بود چشمای مشکیش که حالا خمار بود و نگاهش که قفل چشمام بود
نفسای کش دارو عمیقش انگشتاش لای موهام
همه اینا کنار هم داشت دیوونم میکرد
انقدر لرزش زانوهام زیاد بود که هر لحظه حس میکردم دراز به دراز روی تخت میوفتم

don't touch meTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang