تقصیر من بود...

388 57 21
                                    

.




_تو تنم هیچ حسی نبود
فقط قلبم...
قلبم درد میکرد
صداهای اطرافمو واضح نمیشنیدم
فقط لبای تمینو میدیدم که از هم فاصله میگیره و تکون میخوره
حتی یک کلمه از حرفاشو نمیفهمیدم
نگاهم قفل اون در کوفتی بود

×جونگکوک با توام
منو ببین...
حالش خوب میشه بهت قول میدم
صدامو میشنوی کوک؟

×یوهان

+بله

×به پرستارا کمک کن ببرنش تو اتاق
حالش خوب نیست
اصلا متوجه اطرافش نیست

_د..دست به من نمیزنین
جیمین بیاد
باید بیاد بعد
بعدش منو ببرین بکشین
پس چرا نمیارنش
باید الان بیارش
الان میاد
الان میاد
میاد

×کوک صدامو میشنوی؟
اصلا حرفامو شنیدی؟

_ج..جیمین

×جیمینو از اتاق عمل آوردنش بیرون
بخش مراقبت‌های ویژست

_چ..چی؟
منو ببر
سریععععع
منو ببرین پیشش
یوهاننننننن

+قربان اونجا کسیو راه نمیدن

_تمین پس تو بچه دردی میخوری
مگه تو رئیس این بیمارستان خراب شده نیستییییییی

×خیله خب آروم بگیر میبرمت
اگه بخوای داد بزنی نمیتونم کاری کنم

_ب..باشه باشه بریم من آرومم

×باشه میریم
یه نفس عمیق بگیر
این قرصو با آب بخور تا بریم

_نمیخورمش
تمین...
اگه منو نبری پیشش
قسم میخورم وسط بیمارستان خودمو میکشم

×جونگکوک

_قسم میخورم میکنم این کاروووو

×باشه
بذار من برم هماهنگ کنم
به یوهان زنگ میزنم

+بعد از ده دیقه گوشیم زنگ خورد
کمکش کردم تا بتونه راه بره
دم ورودی تمین با لباس مخصوص منتظر بود

×از اینجا به بعد خودم باید ببرمش
تو همینجا منتظر باش

+چشم

×گان تنش کردم و از زیربغلش گرفتم و بردمش سمت اتاقی که جیمین اونجا بود

_در اتاقو باز کرد و من مردم...
عروسک خوشگلم
روی اون تخت
بین اون همه دستگاه
صورت زخمیو کبودش
موهای خوشگلش

×کوک جیمین خیلی قویه
مطمعینم چشماشو باز میکنه

_من مقصرم...
اگه کیف پولمو میبردم
اون مجبور نمیشد از ماشین پیاده بشه

×کوک تو مقصر نیستی
این اتفاقه و ممکنه برای هرکسی بیوفته

_کاش من جای اون روی این تخت بودم

×کوک تو باید قوی بمونی تا جیمین بتونه تلاش کنه
برای تو تلاش کنه برای آیندتون

_من..
من خیلی اذیتش کردم تمین
از وقتی آوردمش کره...
حتی یه لحظه هم آروم نبوده
بهش تجاوز کردم...
حرفایی بهش زدم که حتی لایق یکیشونم نبود

×اون خوب میشه
چشماشو باز میکنه
و تو قرار نیست این آدم باشی
تو میشی همون جونگکوک قبل
حتی از اونم بهتر

_م..میشم
قسم میخورم میشم
فقط چشماشو باز کنه

×باز میکنه
اما الان دیگه باید بریم
نمیتونی بیشتر بمونی کوک

_ف..فقط پنج دیقه تنها باشم باهاش

×پنج دیقه بعد اینجا

_ممنون

بعد از رفتن تمین به سختی پاهامو کشیدم سمت تختش
روی دوتا رانوهام افتادم کنار تخت
دست کوچولو و سفیدشو آروم بوسیدم
و دست لرزونمو روی گونه‌ی کبودش کشیدم

_م..میدونم صدامو میشنوی
جیمین...
التماست میکنم...
التماست میکنم چشماتو باز کن
من نمیتونم
من اینجوری اینجا نمیتونم ببینمت
میمیرم...
اگه یکم دیگه چشماتو باز نکنی آجوشیت اینجا میمیره
پس چشماتو باز کن
لطفا...



یک هفته لعنت شدست که از بیمارستان بیرون نرفتم
روزی ده دیقه به لطف تمین حق دارم ببینمش
سطح هوشیاریش تغییر کرده اما
هنوزم چشماشو باز نکرده
حتی نمیفهمم کی شب میشه کی صبح
همه چیز بی معنیه
فقط نفس میکشم
چون اون هنوز داره نفس میکشه

×جونگکوکککککک

_ت..تمین
ج..جیمینم چیزیش نشده مگه نه؟

×زودباش بیااااا








.

don't touch meTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang