قرص ماه...

279 52 7
                                    









_شات ویسکیمو سر کشیدم و خیره به عکسش گوشیو زدم رو اسپیکر

+سلام قربان

_یوهان گفتی یه اتفاق مهم افتاده

+یه شخصی به اسم کیم هیوجین

_خب

+ازش درخواست ازدواج کرد دیشب

قلنج گردنمو شکوندم و از جام بلند شدم
_کیم هیوجین کیه یوهان

+صاحب یه شرکت معماریه
که تو یه جلسه مشترک با شرکتی که جیمین‌شی اونجا کار میکرد داشتن
اونجا همدیگه رو دیدن
و بدونه پیشتهاد دوستی یا چیز دیگه‌ای الان بهش پیشنهاد ازدواج داده

_یوهان

+بله قربان

_وقتشه عروسکمو بیاری کره

+آخر هفته کره‌هستیم

_دلم برات تنگ شده یوهان

+میبینمتون

_گوشیو قطع کردم
کیم هیوجین
پس جیمین شی
میخواد ازدواج کنه
صدای خنده‌های عصبیم تو اتاق اکو میشد
سه ساله هر کی که حتی بهت نگاه میکردو یوهان لتو پار میکرد تا کسی جرعت پیشنهاد رابطه بهتو نکنه
حالا پیشنهاد ازدواج؟!

دلم برات تنگ شده ماه کوچولو...

کتمو از روی تخت چنگ زدمو پله‌هارو دوتا یکی پایین اومدم سریع از در زدم بیرون و سوار آسانسور شدم
لعنتی دیرم شده بود
امروز جلسه با پرسنل هتل داشتم
سریع توروی راهرو قدم برمیداشتم
رسیدم پشت در سالن کنفرانس
با یه نفس عمیق درو باز کردم و رفتم داخل

بعد از سخنرانی برگشتم اتاق مدیریت
کلافه روی صندلی نشستم و قهومو مزه کردم

مدیرعامل جئون جونگکوکچطور از یه کلینیک روانشناسیشغلی که عاشق بودم به اینجا رسیدمپدرم

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.


مدیرعامل جئون جونگکوک
چطور از یه کلینیک روانشناسی
شغلی که عاشق بودم
به اینجا رسیدم
پدرم...
سه سال قبل تمام ثروتشو به غیر از خونش فروخت
این هتلو خرید

دو ماه بعد بخاطر سکته قلبی فوت شدو من موندم التماس‌های مادرمبرای مدیریت این هتلسه ساله پنت‌هاوس اینجا زندگی میکنمو از اون عمارت دورماز جایی کههمه جاش پر از خاطرات اونهحتی لباسا و وسایلش هنوز اونجاستاما حتی دور بودن از اون عمارت همباعث نشد فراموشش ...

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.


دو ماه بعد بخاطر سکته قلبی فوت شد
و من موندم التماس‌های مادرم
برای مدیریت این هتل
سه ساله پنت‌هاوس اینجا زندگی میکنم
و از اون عمارت دورم
از جایی که
همه جاش پر از خاطرات اونه
حتی لباسا و وسایلش هنوز اونجاست
اما حتی دور بودن از اون عمارت هم
باعث نشد فراموشش کنم
من هر روز عاشق تر میشم
حتی با وجود کیلومترها دور بودنش از من
عشقش تو قلبو مغزو روحم حک شده
من سه سال با عکسایی که یوهان برام میفرسته نفس میکشم
جیمین‌شی تو یه روانشناسو به یه روانی تبدیل کردی
چه موفقیت بزرگی...

_انقدر درگیر بودم که حتی متوجه گذر زمان نشدم
کلافه از سردرد مزخرفم گوشیمو برداشتم و از اتاق زدم بیرون
سوار آسانسور شدم و دکمهvipرو فشار دادم
رمزو زدم و درو بهم کوبیدم

گوشیو کتمو انداختم روی مبل و رفتم سمت آشپزخونه
یه مسکن گذاشتم تو دهنم و از یخچال بطریه آبو برداشتم و سر کشیدم
از پله‌ها رفتم بالا و بدونه عوض کردن لباسام روی تخت دراز کشیدمو

گوشیو کتمو انداختم روی مبل و رفتم سمت آشپزخونه یه مسکن گذاشتم تو دهنم و از یخچال بطریه آبو برداشتم و سر کشیدماز پله‌ها رفتم بالا و بدونه عوض کردن لباسام روی تخت دراز کشیدمو

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.


نگاهمو به عکس روبروم دوختم
این جدیدترین عکسیه که یوهان ازش گرفته

حتی خوشگلترو لوندتر از قبل شده

مثل قرص ماه
زیبا و دلبر...

don't touch meWhere stories live. Discover now