شب بود. شبی که روشناییش رو مدیون هزاران چراغی بود که از صدها درخت کریسمس شهر کوهستانی نورث وود، آویزون بودن.
کریسمس برای تمام اهالی نورث وود، شگفت انگیزترین و شادترین اتفاق سال بود و همهی اعضای اون شهر کوچیک، از این اتفاق لذت میبردن و از چندین روز جلوتر به استقبالش میرفتن؛ البته شاید همه...
"میشه بس کنی استیو؟!"
استیو، دومین عضو خانوادهی راجرز، جورابهای بالای شومینه رو به دقت میزون میکرد تا قرینگی رنگهای سبز و قرمز اونها، هارمونی خونه رو دوچندان بکنه، اما بعد از اعتراضی که شنیدهبود با احتیاط پاشو از دستهی مبل برداشت و سرش رو به سمت صدا چرخوند.
"امشب کریمسه و ما حتی از رابینزهای احمق هم دیرتر درخت رو توی حیاط بردیم لوکی... بهتره به جای غر زدن بیای و کمکم کنی"
لوکی، بزرگترین عضو خانواده، درحالیکه با دستش حائلی برای سیگار نیمهروشنش درست کردهبود تا شعلهی فندک، هدر نره و بدون اینکه نگاهی به استیو بندازه، به سمت تلویزیون رفت و اونو خاموش کرد.
"یادمه قبلا راجع به سیگار توی خونه توافق کردهبودیم، مگه نه؟"
لوکی به اسپری آسم استیو، که روی میز بود نگاه کرد و بعد با غرغر ته سیگارش رو به دیوار مالید و خاموشش کرد.
استیو آه نومیدانهای کشید و دستمال گردگیری رو از روی مبل برداشت.لوکی بطری مشروب رو باز کرد و پاهاشو روی میز انداخت و گفت:
" قبلا راجع به برگزاری این مراسم مزخرف توافق کردهبودیم، مگه نه؟"استیو از لحن تمسخرآمیز لوکی، ناراحت شد اما سکوت کرد.
نفس عمیقی کشید و سمت کیکی که داخل فر بود رفت و همزمان سعی کرد حرفهای باقیموندهی لوکاس رو نشنوه تا بیشتر ازین عصبانیش کنه.
همین یک شب... فقط باید همین یک شب رو تحمل میکرد تا هیچچیز با دلخوری و جنجال، خراب نشه.
لوکی، لیوان دومش رو پر کرد و حین نوشیدنش ادامه داد:
"از اینکه نقش مادر خونه رو بازی کنی خسته نشدی اِس؟"از وقتي كه پدر و مادرشون از همدیگه جدا شدن رفتارها و برخوردهای استیو و لوکی سرد شده بود ، اونقدر سرد كه اغلب اوقات هيچ كدومشون حاضر به گفتن یک سلام عادی بدون رنج دادن همدیگه نبودن؛ البته اگر يكی از اونها سلام می كرد !
با اين همه اختلافات ، تنها اختلاف سنی شون به همدیگه نزديک بود ... فقط دوسال .
سوزان و پيتر ،چهار سال قبل در كمال تعجب دیگران، از همدیگه جدا شدند. اونموقع لوکی ۲۲ سالش بود . سوزان و پيتر بهترين زوج در نورث وود بودند ، طوری كه اگر خانواده اي مشكلي داشتند ، از اون دونفر راهنمایی میخواستن.
بعد از جدايي سوزان و پيتر ، همه میگفتند كه اين خانواده طلسم شده، البته درست هم میگفتند ، چون از همون موقع تمام گرفتاریها شروع شد.
YOU ARE READING
او هم زنده بود(استیو×باکی:ترسناک-غمانگیز)
Mystery / Thriller⚠️این داستان برگرفته از روایتهای واقعی است و حاوی صحنههای خشن، اروتیک، شکنجه و غیره میباشد. قبل از شروع هر بخش، به هشدارهای مربوط به آن توجه کنید.⚠️ ژانر: ترسناک، معمایی، غمانگیز شیپ: استاکی، استونی به یک پروندهی دیگه خوش اومدید سربازرسانم🫡 �...