⚠️🚫هشداد صحنهی دلخراش
استیو کت اش رو برداشت و با عجله به سمت خونهی آخرین کسی که میتونست کمکش کنه، دوید. حساب تعداد باری که تعادلشو از دست داده بود و روی زمین افتاده بود رو نداشت، هنوز پاش درد میکرد ولی الان باکی مهمتر بود.
وقتی پشت در جای موردنظرش رسید، با استرس زنگ در رو فشار داد.
همزمان محکم به در کوبوند:«توووونی!... خواهش میکنم درو باااااز کن!»
چراغهای خونه روشن شدن و تونی، با عجله و ترس در رو باز کرد.
«استیو؟!... چه خبر شده؟ اینجا چیکار میکنی؟!..»
«خواهش... میکنم ت...تونی... باید ک...کمکون کنی.... ب...بااااکی!!»
تونی که تازه از گشت زنی اطراف شهر برگشته بود و حتی فرصت نکرده بود یونیفرمش رو از تنش دربیاره، به چشمهای نگران استیو و لباسهای سرتا پا خیس و برفیاش خیره شد، بدون معطلی متوجه شد که حادثهای رخ داده پس کلاه و کت اش رو برداشت و گفت:
«زودباش سوار شو... توی ماشین بهم بگو چی شده و کجا باید بریم»
🔅 🔅 🔅
ماشین باکی از جاده خارج شده بود و رو به دره، درست در لبه باریکی كه پايینتر از جاده بود، معلق شدهبود. باکی حیت سقوطش حس میکرد، تقریبا پنج یا شش متر پایین تر از لبهی جادهی اصلی، روی سمت درب راننده سقوط کرده اما این همهی ماجرا نبود.
وقتی چشمهاشو به زحمت باز کرد، نگاه تارش اول از همه به دست چپش كه کاملا از جاش چرخیده بود افتاد!
با بغض دردناک و ناامیدانهای « نهههه» کشداری گفت.
اثر داروی خوابآور توی بطری داشت کم کم از بین می رفت و باکی از همه جا بیخبر، هنوز نمیدونست چرا دردی که میکشه، تدریجی داره زیاد میشه. فقط میتونست وخامت اوضاعش رو تشخیص بده.دست سالمش رو به کمرش برد. کمربند کاملا گیر کرده بود. فرمون ماشین طوری قفسه سینهاش رو به صندلی چسبوندهبود که میتونست حس کنه که چندتا از دندههاش شکستن، چون با هربار نفس کشیدنش، درد زیادی رو تحمل میکرد. تمام شیشه شکسته های پنجره، صورت و سرشونههاشو زخمی کرده بودن و ضربه ای که به سروصورتش خورده بود، طعم تلخ خون رو توی دهنش پخش کرده بود.
صدای زنگ آشنای تلفن ماشین، تعجبش رو بیشتراز قبل کرد. با هر سختی که بود دست سالمشو سمت تلفن برد اما ماشین درست مثل الاکلنگ شروع به تکون خوردن کرد و باکی سرجا خشکش زد!!
"خدای من... این دیگه چه جهنمیه؟!"
از شدت ترس سقوط و مرگی که در یک قدمیاش بود، اشک توی چشمهاش حلقه زد و برای یک لحظه تمام امیدش به نابودی کشیده شد.
زنگ تلفن قطع نمیشد، باکی نوک انگشتشو به آرومی جلو کشید و فقط تونست دکمه پخش صدارو بزنه.
YOU ARE READING
او هم زنده بود(استیو×باکی:ترسناک-غمانگیز)
Mystery / Thriller⚠️این داستان برگرفته از روایتهای واقعی است و حاوی صحنههای خشن، اروتیک، شکنجه و غیره میباشد. قبل از شروع هر بخش، به هشدارهای مربوط به آن توجه کنید.⚠️ ژانر: ترسناک، معمایی، غمانگیز شیپ: استاکی، استونی به یک پروندهی دیگه خوش اومدید سربازرسانم🫡 �...