ارسکاین گوشی تلفن رو توی دستش جابهجا کرد و همونطور که نکاتی رو یادداشت میکرد، به شخصی که پشت تلفن بود گفت:
«....بله قربان... فقط ده درصد دیگه باقیمونده و احتمالا میتونیم بعدازون کاملا احیاش کنیم... بله بله... مطمئن باشین... استارک حتی یک درصد هم شکنکرده... کاملا ایمنه... به محضی که بتونیم نمونه رو بیدار کنیم، از شر استارک خلاص میشیم... نه هیچ اطلاعاتی رو توی سیستم ثبت نکردم... همشون داخل حافظهی اون یکی در حال بازیابیه... نه قربان متاسفم... نمیتونیم زودتر احیا رو شروع کنیم، چون اول باید پاکسازی رو انجام بدیم نمیخوام دوباره اتفاق چندسال قبل تکرار بشه... باید بدونیم چه چیزهایی نیازه که از حافظهاش پاک بشه... میدونم وقت نداریم ولی ... اگر همونجوری بیدار بشه خیلی خطرناکه... فکر کنم تا چهار یا پنچ روز دیگه کامل میشه و میتونیم پروژه رو استارت بزنیم....»
ارسکاین هنوز پای تلفن بود که سنگینی جسمی که به پشت سرش خورد اونو روی زمین پرتاب کرد.
خونی که کف زمین پاشید و صدای خرد شدن جمجمه اش، به گوش ضاربش رسید و بدون اینکه توجهی بهش بکنه جلوتر رفت.
ارسکاین نالهی بلندی کشید و با شوک شدیدی، خودش رو عقب عقب برد.
اون با تته پته و دردی که هرلحظه بیشتر میشد، چشمهاشو ریزترکرد تا بفهمه مردی که توی سایه است کیه، اما توی تاریکی اتاقش که فقط با لامپهای ریز دستگاههای مختلف روشن و خاموش میشدن چیز واضحی نمیتونست ببینه اما از شمایل اون مرد میتونست کاملا بفهمه که کیه!
«ت.ت..توو...؟!!!!»
ارسکاین از وحشتی که دچارش شدهبود نمیتونست بپذیره که کدوم نقطه از نقشهاش اشتباه داشته که باعث شده اون بیدار بشه...
ارسکاین با تته پته گفت:
«چ..چ...چجوری؟!... ب. بذا..ر... ت.تو..ضیح ... ب.بدم... منو... نک...ش...»
به مردی التماس میکرد که فرسنگها با پسربچه ای که سالها قبل توی چنگالشون اسیر کردهبودن متفاوت بود.
اون حالا یک مرد با موهای سفید و با میلهی سادهای توی دستهاش بود که میتونست فقط با همون یک میله، یک ارتش رو از پا دربیاره.
لوکی لبخند تلخی روی لبهاش نشست و میله ای که توی دستاش گرفته بود رو روی زمین کشوند. بعد با دورترین صدایی که از اعماق حنجره خشکیده اش بیرون اومد، میله رو بالاتر گرفت و گفت:
«اینو یادته؟»
ارسکاین دستاشو برای حفاظت از خودش جلوی صورتش گرفت و گفت:«اش.تباه... می.کنی ...م.من ... از ... او.اونا.. ن.نیستم»
🔻1️⃣🔻
اما مرد، بدون توجه به جملات ارسکاین، با تمام قدرتش، میله رو بالا برد و بعد اونو وسط شکم ارسکاین فرو کرد و خون به سروصورتش پاشید. ارسکاین همونطور که جون میداد، با چشم هایی که از حدقه گود شده بودن، به مردی که روش خم شد و صورتی که حالا واضحتر میدید نگاه کرد و فقط دهنش رو مثل ماهی باز و بسته میکرد.مرد دستشو دور گردن ارسکاین برد و از زیر یقه روپوش پزشکیش، گردنبندی که نقش صلیب شکسته داشت، بیرون کشید و تفی روش پاشید.
«همتون... مثل ... همید...»
مرد دوباره ایستاد و همونطور که میله هنوز داخل بدن ارسکاین بود، اونو روی زمین کشوند و با خونسردی شروع به راه رفتن کرد.
خط خون غلیظ و تیرهای، از جسد بیجون ارسکاین روی زمین به جا موندهبود.
مرد تمام راهرو رو به امید دیدن کسایی که به خاطرشون بیدار شدهبود، طی میکرد.
هنوز چند قدم جلوتر نرفته بود که زانوهاش قفل کرد و درجا ایستاد. سرش رو چرخوند و به بازتاب تصویرش توی شیشهی پنجرهی راهرو نگاه کرد.
دستهاش از روی میله سرخوردن و با پاهای لرزونش سمت پنجره رفت.
🔻2️⃣🔻
همونطور که دستشو روی صورتش میکشید، صدای نالهی زجرناکش ذره ذره بلند و بلندتر شد.
اون صورت... اون...
اون صورتی که هیچ پوستی روی بافتها و عضلاتش رو نپوشوندهبود و تکههای خشکیده و دفورمهی گوشتهایی که انگار مذاب شده بودن، به جای چهرهای که همیشه توی ذهنش از خودش داشت، قرار گرفتهبود.
خونی که از بین رگهای بیشمار صورتش رد میشدن، انگار بیرون بودن و با هربار لمس سرانگشتهاش، از خیس نبودن صورتش مطمئن میشد.
روی زانوهاش افتاد.
قطرههای بیصدای اشک از بین حفرههای تاریک و توخالی توی صورتش، فرو میریختن و رد سوزناکی به جا میذاشتن. اما درد سوختن از دیدن اون چهرهی نفرینشده، براش کمتر بود.
جای اون چشمهایی که شبیه گودالهای سیاه بودن، ابروهایی که ردی ازشون نبود، بینی که فقط بخشی از اون باقیموندهبود و لبهایی که میتونست طعم عشق رو باهاشون بچشه، قبلا چه چیزهایی بود؟
انگار حتی خودش رو هم فراموش کردهبود...
نالهی بلند خشمگینی از بین لبهاش خارج شد. دستاشو روی زمین چنگ انداخت و بلند شد. موهای بلندش که کاملا سفید شده بودن رو از جلوی پیشونیش کنار زد.
اون برای پشیمونی برنگشتهبود...
اون برای پشیمون کردن برگشتهبود و باید تا جایی که میتونست میموند و وظیفشو انجام میداد.
DU LIEST GERADE
او هم زنده بود(استیو×باکی:ترسناک-غمانگیز)
Mystery / Thriller⚠️این داستان برگرفته از روایتهای واقعی است و حاوی صحنههای خشن، اروتیک، شکنجه و غیره میباشد. قبل از شروع هر بخش، به هشدارهای مربوط به آن توجه کنید.⚠️ ژانر: ترسناک، معمایی، غمانگیز شیپ: استاکی، استونی به یک پروندهی دیگه خوش اومدید سربازرسانم🫡 �...