🔅اوهم زندهبود-فصل سوم-بخش اولتونی طبق روال هرروز صبح، در یخچال رو باز کرد و بسته سرنگ جدیدی رو برداشت. دارو رو به دقت داخلش کشید و سمت تخت کنار پنجره رفت.
کنار مردی که به پنجره زل زده بود و قطره های بارون حتی مردمک هاشو تکون نمیدادن نشست.
آمپول رو داخل سرم ریخت و موهای سفید روی پیشونیشو کنار زد.
«امروز بهتری لوکی؟»
لوکی چشم های به گود نشستهاش رو چرخوند و لبهای خشکشو تکون داد.
«تونی؟»
تونی روی تخت کنارش نشست.
«جانم؟»
لوکی هرروز ضعیفتر و لاغرتر از روز قبل میشد، طوریکه دیگه تونی به راحتی کنارش روی تخت جا میشد.
«تو گفتی باکی، هیچ دردی رو احساس نمیکرد، درسته؟»
.
.
.
صدای قطرههای محکمی که به شیشه میخوردن، سکوت طولانی بینشون رو میشکوند.«آره ... خیالت راحت باشه ... برادرش تا لحظه آخر ازش محافظت کرد»
لوکی نفس حبس شدهاش رو با خیال راحت بیرون داد.
.
.
تونی دروغ گفت...
مثل همیشه!
YOU ARE READING
او هم زنده بود(استیو×باکی:ترسناک-غمانگیز)
Mystery / Thriller⚠️این داستان برگرفته از روایتهای واقعی است و حاوی صحنههای خشن، اروتیک، شکنجه و غیره میباشد. قبل از شروع هر بخش، به هشدارهای مربوط به آن توجه کنید.⚠️ ژانر: ترسناک، معمایی، غمانگیز شیپ: استاکی، استونی به یک پروندهی دیگه خوش اومدید سربازرسانم🫡 �...