❥⸙‌|ྂྂ𝓒𝓗 55 ⿻꯭ⷷ▩ོཽ⃟꯭݊🤍

23 13 1
                                    

❥ꦿᓚ₇⸙‌|ྂྂ ناپایداری ماندگار  ▩ོཽ⃟꯭݊🤍

Does love fail and falter, or does it last long enough to make a deal with the devil?!

عشق شکست می‌خوره و ناپایداره یا به قدری باقی می‌مونه تا با شیطان معامله کنی؟

❥ᓚ₇⸙‌|ྂྂꪖ❄(‌✞‌➶‌❰‌⚠️།🏹❱†〤ıl‌🦉[🍕⃤ ⿻꯭ⷷ▩ོཽ⃟꯭݊🤍

دوباره توی همون اتاق همیشگی بودن. بکهیون روی تخت سفید نشسته بود. رون‌هاش رو بغل کرده بود و تنها پوشش چوکر و دستبند جواهر نشانی بود که با زنجیری حکاکی شده به انگشتر توی انگشت وسطش با طرح جهان‌نما می‌رسید. چانیول رفته بود دنبال چیزی و اون زیر نور چراغ‌های عروس دریایی شکل منتظر بود. از نظر اون خونه یه اتاق بیشتر نیاز نداشت. سلول زندانی‌ها خیلی خوب بود چون حتی حموم و دستشویی هم همون گوشه بود. ولی اینکه چرا چانیول خونه‌اش این همه اتاق داشت، حتما به‌خاطر همون وسواسی بود که بکهیون معنیش رو درست و حسابی نمی‌دونست؟ پاهاش رو بیشتر به شکمش فشرد و مثل گهواره خودش رو روی کمرش تاب داد. اتاق خواب، اتاق کار، اتاق سکس، اتاق مطالعه، باشگاه، اتاق لباس...تازه باغ هم اتاق گل بود و اونجایی هم که میز بلند داشت، اتاق غذا...کلی اتاق دیگه هم بود. دماغش رو چینی داد و گردنش رو به پشت ول کرد تا جایی که نوک موهای کوتاهش با سطح تخت تماس پیدا کنه:"- اگه همه مثل چانیول به این همه اتاق نیاز داشتن که جایی برای خوابیدن فیل‌ها نمی‌موند....فردا باید جرفول رو ببرم قبرستون...طفلی این چند روز همه‌اش تنهایی رفته اونجا!"

عطسه‌ی ریزی کرد و بدنش روی تخت سیخ شد که چانیول ربدوشامبر به تن اومد تو. بکهیون ناخواسته از بین لبه‌های پارچه‌ی ابریشمی که با قدم‌های ارباب موج برمی‌داشتن، به عضو مرد که وسط پاهای گنده و عضله‌ایش بود، نگاه کرد. خب فلسفه‌ی اون ربدوشامبر جگری چی بود وقتی اون‌جاش بیرون افتاده بود؟!

"- تو که لُختی...عضوت هم داره باهات گیلان گیلان می‌کنه پس این تیکه پارچه‌ی بی‌خود زرشکی چی میگه؟"

مثل همیشه اون رشته‌ی فکری نداشت و جملاتش مثل یه روح از وسط چانیول گذشتن و باعث شدن لحظه‌ای یخ کنه ولی بعد نگاهش رو به معشوقه‌ی زیباش داد. بکهیون ادبیات خاص خودش رو برای حرف زدن داشت. انگشت‌هاش رو توی موهاش فرو کرد و کمرش رو عقب داد تا ژست خفنی بگیره که همه باهاش کف و خون قاطی می‌کردن. صداش رو انداخت ته گلوش تا کلفت بشه و چشم‌های درشتش رو ریز و خمار کرد:"+ برای اینکه دل تو رو بِبَرَم!"

چانیول حاضر بود قسم بخوره چشم‌های بکهیون سرش داد زد وات‌‌دفاک و صدای هوی هوی  جغدش هم اومد! بکهیون بالا تا پایین چانیول رو برانداز کرد و بعد پاهاش رو روی تخت کشید:"- فقط دکترها وقتی بخوان قلب پیوند بزنن می‌تونن قلب یکی رو بردارن...تو جواهرسازی چانیول نمی‌تونی! اگرم منظورت بردن به معنی پیروزی باشه که این حرف برای مسابقه و جنگه! اونجا هم که دلی برده نمیشه!"

perception language Where stories live. Discover now