❥⸙‌|ྂྂ𝓒𝓗 56 ⿻꯭ⷷ▩ོཽ⃟꯭݊🤍

15 12 0
                                    

❥ꦿᓚ₇⸙‌|ྂྂ اسرار شلخته  ▩ོཽ⃟꯭݊🤍
Our fantasies are nothing but feelings that we burn in the absence of regret.

خیالات ما چیزی جز احساساتی که در حسرت نداشتن‌شان می‌سوزیم نیستند.

❥ᓚ₇⸙‌|ྂྂꪖ❄(‌✞‌➶‌❰‌⚠️།🏹❱†〤ıl‌🦉[🍕⃤ ⿻꯭ⷷ▩ོཽ⃟꯭݊🤍

بکهیون شب با اینکه خسته و بی‌انرژی بود و پروانه‌ها انگار برای رشد کردن تمام زور اون رو خورده بودن ولی وقتی ارباب دستور داد بره حموم، اطاعت کرد و با اینکه انگار پروانه‌ها، موریانه هم بودن و استخوان‌هاش رو هم خورده بودن که جون نداشت روی پاهاش بایسته ولی اون پله‌ها رو بالا رفت تا به حمام شیشه‌ای معلقِ اتاق ارباب بره. واقعا چرا چانیول حموم رو این بالا گذاشته بود؟ البته نشستن توی وانی که چانیول کلی مایع رنگارنگ از توی شیشه‌هایی که انگار نفرین جادوگرها توش بود، ریخته بود خیلی حالش رو جا آورد ولی باز هم اون همه پروانه و موریانه هرچی زور و استخوان داشت رو خورده بودن پس قرار نبود به این زودی‌ها سر پا بشه.

شرایط ولی برای چانیول رویایی بود. هزار بار خودش رو برای ساخت این حموم تحسین کرد و انقدر بکهیون رو دید زد که حتی اگه کور میشد یا دست‌هاش رو از دست می‌داد هم می‌تونست با دندون یه قلم به لب بگیره و عشقش رو مثل یه نود متحرک نقاشی کنه! لم دادن روی تخت، خوندن کتاب توی یه ژست هات و نوشیدنِ قهوه...خیره به حموم کردنِ هیون! حیف که کسی نبود از ارباب جوان توی این حالت عکس بگیره وگرنه هرچی جایزه توی ایتالیا به بهترین عکس داده می‌شد، به این قاب تعلق می‌گرفت!

ماگ قهوه زیر بینیش بخار می‌داد. نگاهش به بکهیونی بود که پشت بخار شیشه‌های حموم کمی محو شده بود و جملاتی که قرار بود از روی کتابی که روی رونش بود خونده بشه رو از حفظ گفت:"+ از مارکس، انگلس و لنین می‌پرسند که آیا ترجیح  می‌دهند همسری برای خود اختیار کنند یا معشوقه داشته باشند. مارکس که در مسائل خصوصی تا حدودی محافظه‌کار بود همان‌گونه که از او انتظار می‌رود می‌گوید «همسر» ولی انگلس که خوش‌گذران‌تر از او بود معشوقه‌داشتن را انتخاب می‌کند. در کمان شگفتی لنین می‌گوید «هر دو». چرا؟ آیا در پشت تصویر انقلابی خشکی که از او وجود دارد رگه‌ای از خوش‌گذرانی منحط پنهان است؟ نه. او توضیح می‌دهد: «زیرا بدین ترتیب می‌توانم به همسرم بگویم که پیش معشوقه‌ام می‌روم و به معشوقه‌ام بگویم باید پیش همسرم باشم...» «و بعد چه می‌کنی؟» «یک گوشه‌ی خلوت پیدا می‌کنم و می‌آموزم و می‌آموزم و می‌آموزم!»"

با اینکه بوی قهوه خوش بود ولی بوی گند این واژه‌ها دماغش رو چین داد و باعث شد تا ماگ رو روی پا تختی بذاره. کتاب خشونت اثر اسلاوی ژیژک رو با غصب بست و دست به سینه فقط به بکهیونش زل زد که داشت زیر بغلش رو می‌شست و بدجوری قوس کمرش توی دید بود.

perception language Where stories live. Discover now