۳۷. مرداب تباهی~

108 27 32
                                    

تو این دنیا چیزهای زیادی هستن که برام قابل درک نیستن. یه وقت‌ها یه سری‌ها مردم رو از داخل چشم هاشون طوری آنالیز می‌کنن که انگار تمام عمرشون همراهشون بودن؛ برای من اینطور نیست. اگر راستش رو بخواهید باید بگم ابدا اینطور نیست. هر وقت توی چشم‌های کسی زل می‌زنم، تنها چیزی که می‌بینم یه تیکه گوشت و زوائد چسبیده بهش‌ـه.

چپتر سی و هفت؛ مرداب تباهی

بدن شکننده‌ـش رو در آغوش گرفته. بدنی که سنگین شده و جانی از خودش نداره. انگار بار تمام دنیا روی شانه‌های نحیفش سنگینی می‌کنه و اینطور او رو از پا درآورده.
یونهو رو در آغوش داره؛ کسی که چشم‌هاش بسته شده و حتی الان هم که از حال رفته، چیزی از غمی که منظره نگاهش رو دردمند کرده کم نشده.

بدنش رو آرام بلند می‌کنه، مثل شیشه‌ای شکستنی یا شاید لطیف‌ترین گلبرگ‌ها حملش می‌کنه و به اتاقش می‌برش.
جونگهو رو بالای سرش میاره و ازش می‌خواد بدنش رو معاینه کنه؛ جونگهو سالها قبل از آشنایی با مینگی به دانش پزشکی مسلط شده بود.

جونگهو موهای خیس از عرق مرد رو کنار می‌زنه و دمای پیشانی‌ـش رو چک می‌کنه؛ وضعیت چشم هاش، نبضش و بدنش رو بررسی می‌کنه و میگه: بدنش ضعیفه، فکر کنم مادرزادی کمی کم خونی داشته باشه این مدت هم خیلی فشار و استرس کشیده. می‌دیدم غذایی که براش می‌برن تقریبا دست نخورده به آشپزخانه برمی گرده، فکر کنم از همین باشه.

ابروهای مینگی در هم گره می‌خوره: چرا زودتر بهم نگفتی که خوب غذا نمی‌خوره؟

جونگهو پوزخندی می‌زنه: چرا برای یه شریک تجاری باید مهم باشه؟

این سوال تو ذهن مینگی پژواک میندازه، واقعا چرا باید مهم باشه؟

سان بانگرانی کنار بالین اربابش ایستاده و صورت رنگ پریده و به عرق نشسته‌ـش رو نگاه می‌کنه.

رو به مینگی میگه: می‌بینی که چقدر حالش بده، میشه خودسرانه کاری نکنید؟

دیدن یونهو تو این وضع، کسی که شاید هیچکسی متوجه نشه که احتمالا او هم در تنهایی غصه می‌خوره یا گریه می‌کنه، دل سان رو ریش می‌کنه؛ ای‌کاش یه راهی باشه که تموم این مصیبت‌ها زودتر تموم بشن و این تشویش‌ها، فکر و خیال کنت رو رها کنه.

نگاه عصبی و خسته‌ی مینگی روی جونگهو میوفته: منظورش چیه؟

-برای اینکه بفهمیم کی پشت قتل جیمینه و سر نخ به دست بیاریم باید بدنش رو کالبدشکافی کنم.

سان با اعتراض میگه: همین رو میگم. اگه دنبالش نمی‌فرستادی، تا الان بدن جیمین رو شکافته بود. می‌دونی اینکار چقدر دردسره؟ حرف منم گوش نمی‌کنه! ما باید این جسد رو به فرمانداری تحویل بدیم!

نگاه مینگی روی بدن بی‌هوش کنت می‌چرخه. مهم‌ترین چیزی که این مرد بهش احتیاج داره ذره‌ای استراحت و سکوت‌ـه و احتمالا زیردست احمقش، سان، متوجه این موضوع نیست و بیخیال فریاد کشیدن هم نمی‌خواد بشه.
ازشون می‌خواد ادامه حرف‌ها رو برای بیرون از این اتاق بذارن؛ پیش از خروج نگاه جونگهو روی میز کار کنت میوفته و دست نوشته‌ای رو می‌بینه، دست نوشته‌ای با دستخطی تحریری و زیبا.

PHANTOMWhere stories live. Discover now