با تماشای این دنیا به خیلی از ارزش ها شک می کنم. چیزی که خوب و بد می دونیمش فقط یه قرارداد نانوشته س که براش به توافق رسیدیم هر چند من پشیزی به این چیزها اهمیتی نمیدم.
چپتر بیست و چهار؛ درک و دَرَک
از وقتی هونگ جونگ مجبور به این سفر اجباری میشه که نه تنها با اکراه نرفته که با کله رفته، وویونگ تنهاتر از همیشه شده. کارش شده پرسه زدن تو قسمت های مختلف شهر، کتاب خوندن، تمرینات اکروبات بازی که یه زمانی از هونگ جونگ یاد گرفته و مقابله با میل شدید به قاپیدن جیب بقیه.
از کودکی همین بود. انجام دادن کارهای غیرممکن هیجان وصف ناشدنی ای بهش می داد که در این دنیا هیچ حس دیگه ای توان مقابله باهاش رو نداشت. عملا مثل حیوان درنده ای که دندان هاش با دیدن شکار شروع به خاریدن می کنه مقاومت در مقابلِ زدن از این لقمه های چرب و نرم خیلی سخت به نظر می رسه.
در محوطه پشتی هتل جایی دور از نظر و محصور در سایه نفس عمیقی می کشه. با پیراهن آستین پفی یقه گشادی که تنها عامل پوشاننده ش چند رشته نخ رد شده از یقه هاشه و شلوار کشی ای که به سادگی تاب تحمل منعطف ترین حرکات رو داره زیادی زیبا به نظر میرسه. خودش رو آماده می کنه و نفس عمیقی می کشه. به مسیر طولانی مقابلش که قراره با ملق های پی در پی فتحش کنه چشم می دوزه. شروع به دویدن می کنه و پشتکی می زنه درست زمانی که روی زمین فرود میاد عملا به پرواز در میاد و در بین زمین و آسمان چند چرخش پی در پی می زنه و با فرود به زمین چند ملق به پشت و در نهایت با حرکت نمایشی ای دستانش رو از هم باز می کنه و فرود شکوهمندش رو با مفاخره و همچون بالرینی کارکشته جشن می گیره.
صدای دست زدن هایی از پشت سرش ذره ذره شدت می گیره. با برگردوندن نگاهش سمت صدا سعی می کنه نفس نفس زدن هاش رو کنترل کنه.
سان کف زدن های آرام و سراسر تشویقش رو تمام می کنه و با لبخندی از روی تعجب و ابرویی بالا افتاده میگه: براوو. فکر می کردم تنها خاصیتت زدن جیب بقیه باشه.
وویونگ پوزخندی می زنه. سعی می کنه لرزش احتمالی صداش رو به خاطر این حرکات نه چندان سنگین کنترل کنه و میگه: هاح تو فکر می کردی ولی من مطمئنم تنها خاصیت تو دهن سطل آشغالته.
سان شانه ای بالا میندازه: به هر حال منم اینجا نیستم که اشتباهات فاحش یه مغز فندقی رو اصلاح کنم. اینجوری فکر کنی بهش خوشحالتری مرد کوچک؟ پس راحت باش.
وویونگ قطره عرقی که از گردنش به پایین سر می خوره با پشت دست پاک می کنه.
-کاش زودتر بگی چیکار داری و ما رو بیشتر از این از درخشش هاله آشغالی اطرافت خیره و کور نکنی.
سان کیسه پر از سکه ای مقابل وویونگ می گیره و میگه: یه کار مطابق خاصیتت دارم. من می دونم پاهای فرز و دستای تقریبا نامرئی ای داری. حتی یه وقت ها از خودم می پرسم چطور ممکنه بدون کوچکترین اثری بشه جیب کسی رو خالی کرد... به هر حال، می خوام چشم و گوش من توی این هتل باشی.
ESTÁS LEYENDO
PHANTOM
Fanfic●کاپل: یونگی، ووسان، سونگجونگ -وهم آلود- ●یونهو به عنوان وارث هتل اِمِرالد دچار دسیسه های اطرافیانش بر سر قدرت و پول میشه و تاجایی پیش میره که دیگر به خودش هم یارایی برای تکیه نداره. چه کسی در اوج نزاری او رو به زندگی برمیگردونه؟ -میدونی همیشه متن...