تقلا. صفتیه که در تمام زندگیم باعث شده مثل مست ها تلو تلو بخورم. با خیلی چیزها در تقلا بودم، انتظارات خودم، انتظارات دیگران، اتفاقات زندگیم و موانعی که جلوم قرار می گیره. اینقدر در زندگیم در تقلا بودم که دمی خوشی باعث میشه به فکر برم که چه زمانی باید تقاص حال خوب الانم رو پس بدم.
چپتر سیزده؛ درهم شدگی
یونهو به محکمی به میز فرمانده شهر می کوبه و طوری فریاد می کشه که صداش در کل ساختمان می پیچه:
-چطور ممکنه تنها شاهد پرونده من اینطور وحشتناک تحت مسئولیت شما کشته بشه و حالا همین بلا سر خدمتکارم هم بیاد؟؟؟ خودتون متوجه اهمال کاریتون هستید؟؟؟فرمانده تهیونگ در کمال خونسردی به پشتی صندلی تکیه زده و تنها حرکات یونهو رو نظاره می کنه. نگاهش هیچ حس خاصی رو منتقل نمی کنه؛ نه شرم، نه ترس و نه بیچارگی.
نگاه او تنها یک مفهموم داره "دست از نقش بازی کردن بکش."دست به سینه میشه و با نگاه به سربازی اشارت میده تا این قشقرق کمی آرام بشه. یونهو به زور سرباز سر جاش نشونده میشه.
حال فرمانده می تونه بازی کلماتش رو شروع کنه. شاید بازجویی از همینجا شروع میشه. دست های مرد در هم قفل میشه:
-شنیدم از بچگی سونگهوا پارک خدمتکارتون بوده.همچنان اخم های کنت در همه: بله. به دستور پدرم تو یه سری کارها به خدمتکارها کمک می کرد.
تهیونگ سر کج می کنه: اوح پس دوست شما بوده و یه جورایی پا به پای هم بزرگ شدید. اگه درست متوجه شده باشم یه چیزی مثل برادر حتی.
یونهو لبخند تلخی می زنه: من اینطور فکر می کردم ولی این آدم نادون به دلیلی که نمی دونم چیه به تمام تصورات خوبم پشت پا زد. کاری کرد خیال کنم می تونم مثل برادرم بهش تکیه کنم و درست زمانی که از محکم شدن جای پاش مطمئن شد چنین بلایی سرم آورد.
قیاقه ش متاثر شده. به نظر نمیاد هنوز تونسته باشه از زیر نگاه قضاوتگر تهیونگ در بره.
-اگه مایلید می تونید لبی تر کنید.
یونهو با حالاتی پریشان همینکار رو می کنه و ذره ای از چای می چشه.
-فرمانده، من گزارش بازجویی رو خوندم. اینکه سونگهوا به جرمش اعتراف کرده ضربه بزرگی بهم وارد کرد. من واقعا می خواستم به عنوان یه خائن درست و حسابی مجازات بشه و آدم پشت این رسوایی علنی بشه ولی متاسفانه-
به نگاه تند فرمانده خیره میشه و طعنه آمیز ادامه میده: ولی متاسفانه شما حتی صلاحیت نگهداری از یه خدمتکار صرف رو هم نداشتید و او حالا مرده! و این واقعیت که چه کسی در حقیقت با من دشمنی می کرده تا ابد دفن شده.
مکث فرمانده چندان طولی نمیکشه: متاسفانه حق با شماس ولی همونطور که می بینید دیگه کاری ازم ساخته نیست.
STAI LEGGENDO
PHANTOM
Fanfiction●کاپل: یونگی، ووسان، سونگجونگ -وهم آلود- ●یونهو به عنوان وارث هتل اِمِرالد دچار دسیسه های اطرافیانش بر سر قدرت و پول میشه و تاجایی پیش میره که دیگر به خودش هم یارایی برای تکیه نداره. چه کسی در اوج نزاری او رو به زندگی برمیگردونه؟ -میدونی همیشه متن...