عذاب وجدانی که از عمق حماقت های گذشتهم میاد نمیذاره درست مسیرم رو انتخاب کنم.
چپتر سی و یک؛ التماس به ماورا
از دل جنگل می گذرند. این شب تاریک و ماه تقریبا کاملی بر صورتشون انعکاس انداخته درست مثل شبیـه که به این شهر فرار کردند، همونقدر ترسناک.
صدای جغدها باز هم به گوش میرسه اما اینبار سونگهوا عروسک کوچکش رو درون مشتش می فشاره و به چهره مردی که زیر نور ماهتاب می درخشه مدتی خیره میشه.
هوا ابریه. رد ابرهای تیره از پس تاریکی شب هم بر آسمان هویداس.
هونگجونگ نگاهی به آسمان میندازه: فکر کنم خیلی زود یه رگبار بد بگیره. بیا تندتر راه بریم.
سونگهوا عروسکش رو داخل کیفش میندازه. لب هاش کش میان و میگه: هی دلقک دیوونه. نکنه مثل اون شب می خوای بدویی و من رو مجبور کنی دنبالت کنم؟
هونگجونگ لبخند دندون نمایی می زنه. انگار از این مکالمه لذت می بره: عای لیموکوچولو؛ تو که بدن دهن نبودی. اول بهم گفتی کوتوله دیوونه الانم شدم دلقکت؟ لقب بعدی م چیه؟
بهش نزدیکتر میشه. با دست اشاره می کنه تا گردنش رو کج کنه و گوشش رو نزدیکتر؛ و بعد نجوا می کنه: زنت؟
گونه های سونگهوا کمی رنگ می گیرن اما مثل همیشه با یه تلنگر به بازوی مردک دیوونه حلش می کنه.
-از کی تاحالا زن شدی؟
-ولی تو دلقکم کردی. وای فکر کن بارون بیاد. بعدش میشم دلقک آب کشیده ت.
این حرف هنوز از دهان هونگجونگ خارج نشده بود که بارانی شدید باریدن می گیره. انگار زیر دوش آب یخ ایستادن و قطرات آب بی رحمانه بر سرشون می کوبه.
سونگهوا کتی که هونگ بهش داده بود بالای سرش می گیره و زیر لب به سق سیاه این مرد بد و بیراه میگه.
-تو هم که یه دقیقه نمیتونی آروم بگیری. زود باش بیا اینجا خیس آب شدی!!
و بدون توجه به کاری که مرد می کنه بدنش رو سمت خودش کشید. هر دو همزمان می دوند با تمام توان.
پای سونگهوا داخل گودالی از آب می میره و پاچه های شلوارش رو خیس می کنه.
تلو می خوره و با گرفتن هونگجونگ سعی می کنه تعادل خودش رو حفظ کنه.
چیزی نمونده بود که هونگجونگ هم لیز بخوره و جفتشون یه حمام گل حسابی مهمون بشن.
-نمی دونستم درخت های لیمو گلتنی دوست دارن!
-وای هونگجونگ حرف نزن فقط بدو. من فردا سرما بخورم از چشم تو می بینم!
صورت مستاصل سونگهوا خیلی زیباس. طوری که پوستش از زور سرما سرخ شده و چشم هاش برق می زنن خیره کنندهس. تا ابد می تونه بهشون زل بزنه اگر چیزی بیشتر از تا ابد وجود داشته باشه هم تا همون لحظه...
پاش به شاخه ای گیر می کنه و نمی فهمه کی زمین می خوره و به گل می شینه.
سونگهوا با نگرانی جلوش زانو می زنه و سعی می کنه کت رو درست بالای سرش نگه داره:
-هی حالت خوبه؟
هونگجونگ که تماما صورتش گلی شده، با چهره داغون و به گل و شل نشسته ش میگه: عا فکر کنم یه آب تنی خوب کردم.
سونگهوا با دیدن قیافه احمقانه ش به خنده میوفته. به قدری که دیافراگمش درد می گیره و بدنش کمی گرم میشه.
دستش هونگجونگ رو میکشه و میگه: پاشو مرد کوچک چیزی نمونده.
هونگ در حالی که با دست دیگرش آثار گل رو از صورتش پاک می کنه به کمک سونگهوا پامیشه. عملا گرفتن کت بالا سرشون الان بی فایده س چون با موش های آب کشیده در حد چندتا ژن تفاوت داشتند.
هونگ در خونه فلیکس رو باز می کنه و می خواد وارد بشه که سونگهوا مانع میشه و میگه: هوی می خوای این شکلی بری تو؟؟؟
-چیکار کنم خب؟
-کل خونه رو به گند می کشی اینطوری!
هونگجونگ چشم در حدقه می چرخونه و مثل خدمتکارانِ حوله به دست می ایسته.
-بانوی من شما راه حل بهتری دارید؟
-معلومه که دارم!!
کی فکرش رو می کرد راه حل سونگهوا مستقیم وارد شدن به حمام از راه پنجره باشه؟
هونگجونگ در حالی که سعی می کنه از شاخه درخت لیز نخوره به سونگهوایی که جلوشه میگه:
-اصلا فکر نمی کردم بتونی عین میمون از درخت آویزون شی.
-کجاش رو دیدی! منم فکر نمی کردم دزد دریایی دیوونه ما از این کارا تعجب کنه.
هونگجونگ شاخه دیگه ای رو می گیره و با نیشخندی میگه: عزیزم من که دارم ملاحظه تو رو می کنم انداختی جلو با سرعت لاکپشت میری.
سونگهوا برای اینکه به این مردک توانش رو ثابت کنه خیلی سریع خودش رو به طبقه دوم می رسونه و از پنجره حمام وارد میشه. شانس آورده صبح چفتش نکرده بود وگرنه باید یه دور تموم خونه فلیکس رو از اول می سایید.
به هونگجونگی که روی شانه درخت ایستاده با خودستایی میگه: دیدی! حالا ببین کی تو سرما مونده. آقای خفن دوست داری همینجا پنجره رو روت ببندم تا صبح یخ کنی؟
مرد قدمی بهش نزدیکتر میشه و با ابرویی بالاافتاده جواب میده: من رو باش فکر می کردم لیمو شیرین ها تهشون تلخه ولی انگار جز تلخی یه بدجنسی هم دارن.
سونگهوا دستش رو دراز می کنه و به مرد کمک می کنه داخل بیاد.
پنجره رو کیپ می کنه و گرمای شومینه به استخوان های یخ زدشون آرامش و راحتی رو هدیه میده.
آب وان خیلی زود به جوش میاد.
هونگجونگ که با حوله ای دست و پاش رو خشک کرده به سمت بیرون از حمام میره که سونگهوا جلوش رو می گیره: کجا؟
-میرم که... راحت حموم کنی.
-خونم رنگین تره یا موهام از جنس طلاس؟
هونگجونگ بهت زده نگاهش می کنه: خب میگی چیکار کنم؟
سونگهوا در حالیکه لباس هاش رو درمیاره میگه: ساده س. لباس هات رو دربیار و برو تو وان.
زبان هونگجونگ عملا بند میاد.
-و-ولی اونوقت تو...؟
-من چی؟ منم عین تو یه مردم! دلیل نمیشه به خاطر این مسخره بازیا سرما بخوری!
سمت هونگجونگ میره و کمکش می کنه لباس هاش رو دربیاره.
این مرد به قدری بهت زده شده که بدنش رو سفت گرفته. سونگهوا اخمی می کنه و اعتراض می کنه.
این مرد احمق تا کی می خواد صبرش رو آزمایش کنه؟
اما خب این می تونه خیلی قشنگ و رویایی باشی حمام کردن با کسی که دلش رو لرزونده. شاید بهتر باشه از این لحظه لذت ببره و تمام تلاشش رو برای دادن حس امنیت به برگ لیموی عزیزش بکنه.
با تردید مقابل سونگهوایی که زودتر داخل وان شده بود می نشینه. این دو با لختیِ کامل، تنها به اندازه یک لباس زیر فاصله دارند و این دل هونگجونگ رو بی تاب می کنه.
سونگهوا هم چندان حال خوبی نداره. از روی نگرانی برای سرما خوردن هونگجونگ شتاب زده حرفی زده بود که حالا نمی تونست پسش بگیره. اگه بگه کمی از عاقبت کاری که کرده می ترسه دروغ نیست.
گرمای آب کم کم بدن سردشون رو التیام میده. نگاه هونگجونگ خواه ناخواه بر سینه عریان سونگهوا میوفته.
قطرات آب از گردن و موهای سیاه بلندش می گذرن و بر سینه ش جاری میشن.
چقدر بدن این پسرک با زوری که در بدنش نهفته س در تضاده. طی این مدت سونگهوا بارها بهش ثابت کرده برخلاف کار خدمتکاری که در امرالد داشته و زندگی شبه اشراف زادگی ای که لای پر قو گذرونده اما خیلی توانمنده.
آروم لب می زنه:
-به نظرم تو آدم قوی ای هستی.
سونگهوا چشم هاش رو باز می کنه و به هونگجونگی که در خودش جمع شده نگاه نرمی میندازه.
-و به نظر من تو یه مرد مهربونی که می تونی زیباترین کلمات رو بگی.
و لبخند گرمی با لب های سرخابی ش به مرد تحویل میده.
دلسردی خصلتیه که با گرم ترین شعله ها هم نمیشه برطرفش کرد اما سونگهوا با هر کلمه و هر حرکتش یه شعله گرم دلپذیر در دل این مرد می کاره. حسی که از کنار سونگهوا بودن می گیره چیزیه که حاضره به هر کاری چنگ بزنه تا فقط این پسر رو کنارش داشته باشه. بی هیچ چشم داشتی، بی هیچ نیتی... تنها کنارش باشه و هونگ تا نفس داره ازش مراقبت کنه و به ستایشش بپردازه.
-نیشت چرا تا بناگوش بازه؟
با این حرف سونگهوا از رشته افکار مخملی ش خارج میشه. سرش رو کج می کنه و میگه: داشتم به قیافه م موقعی که گلی شده بود فکر می کردم. یه جوری به قهقهه افتاده بودی حتما خیلی مضحک بودم.
لب های سونگهوا به لبخند کش میاد و نگاهش رو به محوطه بیرون میده:
-راستش عادت داشتم به این که با مسخره ترین خنده ها ببینمت ولی نسخه دست و پا چلفتی ت فکر کنم چیزیه که فقط واسه منه.
از وان خارج میشه. چشم های هونگجونگ با دیدن الهه زیبایی جلوش که اینطور افکار گناه آلود در دلش میندازه گرد میشه.
در یه کلمه، پرستیدنی! موهای سیاهی که تا کمرش می رسیدن حالا قطرات آب ازش به پایین می چکید. پوستش زیر نور شمع به شدت بوسیدنی شده و انحنای دوست داشتنی پهلوهاش چیزیه که سعی می کنه نگاهش رو ازشون بگیره اما نمی تونه.
پوست لبش رو به دندون می گیره و انگشت هاش رو به بازی. از هر قدرت ماورایی ای که تا الان پشتش بوده خواهش می کنه بهش توان مقابله و خودداری بده.
سونگهوا با حوله ای پیچیده دور تنش دنبال لباسی در کمد می گرده. حداقل لباس هایی که فلیکس واسشون جور کرده در حد تو خونه پوشیدن به درد می خورن.
-حالا که دیگه افراد کریستوفر اینجا نیستن باید بریم شهر لباس بخریم! اوضاع اینجا خیلی افتضاحه!
این رو در حالی میگه که تکه پارچه ای که با پررویی اسم لباس روش گذاشته شده رو با نوک انگشتانش گرفته و با نگاه قضاوت می کنه.
هونگجونگ به گفتن باشه ای بسنده می کنه آخه این پسر خبر نداره همین فردا قراره صاحب خوشگل ترین لباس هایی که این مدت به خودش دیده بشه.
روی تخت دراز می کشن. بعد از رد و بدل شدن نفس هایی سنگین و پر از فکر، سونگهوا به خواب میره.
وقتی از سنگین شدن نفس های برگ لیموش مطمئن میشه، آروم دست سمت موهاش میبره. نگاه کردن به صورت زیباش که حال چقدر در آرامش خوابیده بهترین اتفاق دنیاس.
لبخندی لب هاش رو تزئین می کنه.
امشب پرحادثه ترین شب زندگیشه. شبی که قلبش هی سرد و گرم شد و در نهایت یه گرمی پایدار برای همیشه در سینه ش شعله گرفت.
سونگهوا تمام تلاشش رو کرد که بهش بفهمونه می خواد یه رابطه دوستانه قوی داشته باشند اما نه چیزی فراتر و با تمام کارهاش این رو ثابت کرد.
با حمام کردن و راحت صحبت کردنش می خواست به هونگ ثابت کنه حالا که از حس درونی ش آگاه شده اما از این مرد تنفری نداره و اتفاقا باارزش می دونش اما دوست داره در حد دو تا دوست بمونن. شاید یه چیزی مثل خودش و فلیکس.
درسته که هزاران هزار بار هم اگر تلاش کنند سونگهوا مثل فلیکس نیست که هونگ بخواد به اون دید نگاهش کنه اما تمام سعی ش رو می کنه تا این پسر در امن ترین حالت فکری ش بمونه.
آروم نوک موهای ابریشمی سونگهوا رو لمس می کنه و با شیدایی نجوا می کنه: هاح شکوفه زیبای من، نمیذارم کسی جلوی شکوفاییت رو بگیره. کاش تا همیشه این فضای امن برامون مهیا باشه و من از دور بپرستمت.
ESTÁS LEYENDO
PHANTOM
Fanfic●کاپل: یونگی، ووسان، سونگجونگ -وهم آلود- ●یونهو به عنوان وارث هتل اِمِرالد دچار دسیسه های اطرافیانش بر سر قدرت و پول میشه و تاجایی پیش میره که دیگر به خودش هم یارایی برای تکیه نداره. چه کسی در اوج نزاری او رو به زندگی برمیگردونه؟ -میدونی همیشه متن...