چپتر نُه؛ جبر ظلم
با صلابت قدم برمی دارند. صدای تجهیزات فلزی شان به همراهی قدم های محکم و مصممشان آمده و در فضای هتل طنین انداخته است.
خدمتکاران هر کدام از سوراخشان بیرون آمده اند و این صحنه را نظاره می کنند.
-واسه چی اومدن؟
-احتمالا می خوان اون موش های کثیف رو بیرون کنند.
-اوح مطمئنا واسه گرفتن اون یکی که شبیه قاتلاس اومدن. معلوم نیست سر کی رو زیر آب کرده.
-راست میگی. جز اون کس دیگه ای نمی تونه باشه. شنیدی وینی رو در حد مرگ ترسونده؟
سربازان و فرمانده ارشدشان با ظاهر شدن مردی مقابلشان از حرکت می ایستند.
فرمانده ارشد، کریستوفر بنگچان، نگاه تیزی به او می اندازد و عیارسنج سرتا پای او را می پاید. این مرد بهترین حالت خودش را دارد و چهره ش کاملا مصمم می نماید. برای آدم خیانتکاری که قصد تهدید اربابش رو داشته این حالات بیش از حد آرام است.
-سونگهوا پارک ما دستور داریم شما رو بازداشت کنیم.
لبخندی گوشه لب سونگهوا می نشیند. انگار خودش را برای این لحظه آماده کرده و دقیقا هم همینطوره.
مثل همیشه مشغول سرکشی به امور آشپزخانه بود و یکی دیگه از دسرهای رویایی یوسانگ رو می چشید که دو قامت بلند مقابلش ظاهر میشن. یونهو در جلو و تاجری که جدیدا به هتل راه پیدا کرده، مینگی در همراهیش. چهره یونهو خیلی جدی می نماید ولی خدمتکار همیشگی ش می تواند غم پشت حالت مصمم صورتش را ببیند.
-سونگهوا، باهات حرف دارم. همین حالا باهام به اتاقم بیا.
او آهی می کشه و همراهشون میره. تمام مدت فکرش درگیره که ممکنه یونهو چه کاری باهاش داشته باشه. حالات ناراحت و عضلات افتاده صورتش به هیچ وجه خبر خوبی نبودن.چهره پف کرده و چشمان خسته ش از همون شروع صبح رو اعصابش رفته بودند. حتم داشت یونهو بعد جلسه ای که با این ارازل داشته به چنین وضعی داشته.
یونهو بعد از بسته شدن در دو دست روی شانه های مرد میذاره و تو چشمانش زل می زنه. لب هاش می لرزن انگار به زبون آوردن کلماتی که تو فکرشه بیشتر از تصورش سختن. چی اینجوری به همش ریخته؟
-سونگ-
مینگی به نظر آرام میاد. از چهره ش هیچ چیزی رو نمیشه خوند و همین خوندن جو این اتاق رو براش سختتر کرده.
دست های یونهو رو از آرنج می گیره و با لبخند کج و کوله ای میگه: چی شده مرد؟ چی باعث شده با همچین حالاتی من رو بخوای؟
مینگی که مشخصه بی حوصله شده، یونهو رو ازش فاصله میده و میگه:
-بذار برم سر اصل مطلب. احتمالا تا یکساعت دیگه گارد سلطنتی بریزن اینجا و بخوان ببرنت.
ابروهای سونگهوا در هم کشیده شد. فکر می کرد بابت این قضایا سان مقصر اعلام بشه. دو حالت داشت: یا این مار خوش خط و خال تقصیرها رو گردن سونگ انداخته و خودش قِسر در رفته یا کسی سعی کرده براش پاپوش درست کنه.
اگه دومی درست باشه، یه نفر چه دلیلی برای اینکارش می تونه داشته باشه؟
آب دهانش رو قورت میده و سر بالا میگیره: میشه برام توضیح بدید چیکار کردم؟ اگه حق با شما باشه خودم باهاشون میرم.
او که چیزی برای ترسیدن نداره. همیشه وفادارترین حالت خودش رو برای پسر بچه کوچولویی که تو دستای خودش بزرگ شده گذاشته.
درسته برادران خونی نیستند ولی یونهو رو مثل برادر کوچکترش دوست داره. اگه ازش بپرسن دلیل این همه دلبستگیت به این پسر چیه احتمالا فقط بتونه بگه از درد کشیدنش درد می کشه پس شاید یه جور... حس نوع دوستی.
مینگی آهی می کشه. دست روی شانه های سونگ میذاره و او رو وادار به نشستن می کنه. تو حرکاتش حالت مهربانی وجود داره. تمام این موقعیت براش غیر قابل درکه. یعنی چه خبر شده؟
مینگی با لحنی شمرده شروع می کنه: یه نفر یه نمایش مسخره راه انداخته که یه پیامی به یونهو برسونه حالا چیه نمی دونم، ترسوندن، تهدید یا حالا هر چی. از شانس بدش من یارو رو گیر انداختم و مجبور شدن ازش بازجویی کنن. میگن اعتراف کرده تو مجبورش کردی اینکار رو بکنه و بعدا تقصیرها رو بندازه گردن سان.
چشم هاش گرد میشه. این مسخره ترین چیزیه که در طول روز شنیده و شاید بشه گفت مهمل ترین اتهامی که تاحالا کسی سعی کرده بهش بچسبونه.
-چی؟ من هیچوقت همچین کاری نمی کنم.
نگاهش سمت یونهو می چرخه. نمی تونه تصور کنه کنت همچین چیز مسخره ای رو باور کرده باشه پس فقط نگاهش می کنه تا شاید از حالات صورتش بتونه چیزی از این موقعیت مبهم درک کنه.
یونهو درست کنار برادرش میشینه و دست رو زانوش میذاره و با همدردی و تاسف میگه: من کاملا بهت اعتماد دارم. چیزی که بعدا متوجه شدیم اینه که خود فرمانده تهیونگ توی این قضایا دست داشته و اون بازجویی هیچ ارزشی نداره.
تازه موقعیت دستش میاد. اگه یه مسئول پادشاهی در این ماجرا دست داشته بنابراین نمیشه به این راحتی ها ثابتش کرد. با توجه به حضور مینگی تو اتاق کاملا قابل حدسه برای بیرون کشیدن اون حرف ها از زیر زبون مجرم مرتکب کارهای غیرقانونی ای شدن. بیخود نیست خبر مردن طرف رو صفحه اول کوک نیوز(اسم انتشارات روزنامه) امروز خونده.
لبخند تلخی می زنه و دست یونهو رو که همین الانش هم روی زانوشه می فشاره: پس این مرد جوان از من می خواد همراهشون برم چون نتونسته مدرکی برای بی گناهیم پیدا کنه؟
لب های یونهو از شرمندگی شروع به لرزیدن می کنن: من واقعا متاسفم سونگ. می دونی که-
مینگی با صدای بلندتری صحبت کنت رو شکست: این شرایط موقتیه. بهت قول میدم هر طور شده ته و توی ماجرا رو درمیاریم و تو رو تبرئه می کنیم...
سونگ با حرکت سر به تاجر احترام میذاره. مطمئنه از این کمک ها قرارداد تجاری خوبی نصیبش شده ولی باز هم نمی تونه درست بهش اعتماد داشته باشه. وقتی یه مقام کشوری تو زرد از آب درمیاد چه انتظاری از یک تاجر دوره گرد میشه داشت.
-می تونم لحظاتی با کنت خصوصی صحبت کنم سِر مینگی؟
لب های تاجر لبخند وارونه ای رو نشون میده. صدای بسته شدن در همزمان میشه با چشم در چشم شدن کنت و سونگ.
-هی مرد! می دونم کلی فشار روته. من مشکلی با یه کم تو زندان موندن ندارم. فقط قول بده بفهمی این مصیبت زیر سر کی بوده در اصل. نه به خاطر اینکه بی گناهی من رو ثابت کنی بلکه از جان خودت محافظت کنی. تو هیچ ایده ای نداری خاطی پشت پرده چه خوابی واست دیده.
یونهو آب دهانش رو قورت میده. مدت هاست چنین حجمی از احساسات مرکب که گل سرسبدشون خشمه رو تجربه نکرده.
-من خیلی با خودم کلنجار رفتم. کلی راه حل و احتمالات رو توی سرم چرخوندم ولی می دونی سونگ، بقیه اصرار دارن نباید بذاریم تهیونگ بفهمه از کاراش خبر داریم و این ندونستنش یه جورایی برتری ما نسبت به اونهاس.
سونگ سر تکون میده: خودت رو مقصر ندون. می دونی من همیشه هوات رو دارم. تو مرد قوی ای هستی من بهت ایمان دارم مطمئنم با هوش و تدبیر تو می تونیم از این مخمصه هم نجات پیدا کنیم.
لبخند تلخی لب های کنت جوان رو تزئین می کنه.
دستان سونگ در گودی کمرش جای گرفته و چشمانش در نگاه فرمانده ارشد قفل شده: میشه بدونم به چه جرمی؟
فرمانده پوزخندی می زنه. این چه بازی لفظی احمقانه ایه؟ خودت نمی دونی چیکار کردی یا می خوای مطمئن بشی از چندتاش خبر داریم؟
-یکی دوتا نیستن. با ما بیا تو اتاق بازجویی همه چی دستگیرت میشه.
رو به سربازا می کنه: بگیریدش.
سونگ کف دست هاش رو بالا می گیره و با نگاه سوراح کننده ای میگه: آقایون. یه لحظه اجازه بدید. من حاضرم خودم باهاتون بیام ولی با رعایت احترام! دوست ندارم اینطوری از زیر بازوهام بگیرید و کشون کشون ببریدم.
چان نگاه آزرده ای به سونگ میندازه. خدمتکار اشراف زاده ها از خودشون بیشتر ادا دارن انگار! با حرکت سر به یکی از سربازان اشاره می کنه.
طولی نمی کشه سونگها با دست های زنجیر شده همراه گروهی از سربازان سوار درشکه میشه و با سرعت از هتل قدیمی ساخت دور میشه.
سونگ بین چان و یکی دیگر از افراد گارد نشسته. قلبش سنگینی می کنه. نمی تونه بگه کاملا خودش رو با شرایط وفق داده. دیدن عذاب یونهو اذیتش می کنه .هنوز چهره غمگینی که موقع بردنش به خودش گرفته و از راه پله بالا نگاهش می کرد مقابل چشم هاشه.شاید توی این موقعیت کمی هم ناراحتیش بابت سپر بلا شدنش باشه ولی درصد خیلی کمی از ناراحتیش اینه.
فقط یه چیز هست که می ترسونش و اون هم حرف هاییه که بعد از رفتن یونهو از مردک دیوانه شنیده. خیلی تلاش کرد از فکری که در سر داره منصرفش کنه ولی فکر نمی کنه چندان هم موفق بوده باشه.آهی می کشه که توجه چان دست به سینه رو جلب خودش می کنه.
-میگن آدم هایی مثل تو توی حفظ کردن آرامششون خیلی مهارت دارن. مثل اینکه راست بوده.
سونگ تنها بازدم عمیقی رو از ریه هاش خارج می کنه.
چان با بی تفاوتی چشم در حدقه می چرخونه: نه جدی میگم. تو خیلی آرومی و می دونی این آروم بودنت یه کم عصبانیم می کنه.
گوشه لب سونگ به تمسخر بالا میره: فکر نمی کنی به خاطر اطمینانیه که به خودم دارم؟
-آره خب اینم میشه. مطمئنی یه جوری نجات پیدا می کنی.
سونگ سکوت می کنه. مطمئنا حالا که انگشت اتهام به سمتشه کسی باور نمی کنه اگه بگه صرفا از بی گناهی ش مطمئنه که استرسی نداره.____________
سلام رفقا. خوشحالم تا اینجای کار پیشم بودید، امیدوارم هم تا انتها همراهی کنید.
لطفا از کار حمایت کنید.
حمایت چیه؟
ووت و کامنت و گذاشتن این کار تو کتابخونه هاتون که بقیه افرادی که باهاتون اینتراکت دارن هم ببیننش.
اگه پیشنهادی، حدسی یا نظری هم دارید کامنت کنید.
اگه فکر می کنید کسی ممکنه از این کانسپت خوشش بیاد لطفا بهش معرفی کنید.
همین دیگه
امیدوارم همیشه سالم و تندرست باشید♡Enjoy☆👇🏻
ESTÁS LEYENDO
PHANTOM
Fanfic●کاپل: یونگی، ووسان، سونگجونگ -وهم آلود- ●یونهو به عنوان وارث هتل اِمِرالد دچار دسیسه های اطرافیانش بر سر قدرت و پول میشه و تاجایی پیش میره که دیگر به خودش هم یارایی برای تکیه نداره. چه کسی در اوج نزاری او رو به زندگی برمیگردونه؟ -میدونی همیشه متن...