۴۳. با آوای اعتماد، یه تفسیر خیانت~

106 25 9
                                    

تنفر؛ تمام زندگی‌ـم و افکارم در همین چهار حرفی معنا میشه. نابود می‌کنم دونه دونه کسانی رو بذر این حس لعنتی رو در درونم کاشتند.

چپتر چهل و سه؛ با آوای اعتماد، به تفسیر خیانت

آب از شکاف‌های سقف غار مخفی کاردها قطره قطره درون گودال آب چکه می‌کنه و صدای برخوردش به سطح صاف آب درون غار پژواک می‌کنه.زوزه‌ی باد به گوش می‌رسه و نسیم خنکی به صورت سونگهوا می‌وزه.

چهار زانو نشسته و روی برگ کوچکی درون آب تمرکز کرده. برگی خشک و شکننده.

تماشای قدرت کنترل آب و شفابخشی سومین براش خیلی هیجان انگیزه. تصورش رو بکنید یه نفر بتونه با ایجاد یه بستر آبی دور بدنتون زخم‌های شما رو بهبود ببخشه.
سونگهوا می‌دونست که از کاردها نیست و خون اون‌ها رو نداره. می‌دونست علاقه‌ای به استفاده از زورافین و جادوی ترسناکش نداره اما از صمیم قلبش دوست داشت این قدرت شفابخشی رو داشته باشه.

اون وقت کمی خاطرجمع‌تر می‌شد. حداقل می‌دونست که می‌تونه عزیزانش رو از مرگ و آسیب نجات بده. مثلا کسی مثل هونگجونگ اونقدری دیوونه هست که به آنی با بدنی لت و پاره آفتابی بشه و سونگهوا از چنین روزی می‌ترسه.

دلتنگش شده و این هزار هزاران بار در روز از ذهنش می‌گذره؛ که دلتنگی بدترین حس دنیاس، حسی که بعد از چشیدن شیرینی طعم عشق گریبان آدم رو می‌گیره.

زیر لب زمزمه می‌کنه: تو امن‌ترین پناهگاه لغزنده‌ی منی.

از بعد شلوغی‌های هتل عملا هر روزش رو کنار این مرد گذرونده. هونگجونگ همیشه کنارش بود و نمی‌ذاشت سختی‌های این دوری رو احساس کنه، با شوخی‌های احمقانه‌ـش یا کارهای دلقک طورش. درست زمانی فهمید فکرش و حال خوبش به حضور این دلقک دیوونه عجین شده که پسش زد و بعد هونگجونگ رو از دست داد. دید که چطور با خیالِ از دست دادنش به مرز جنون رسیده. کاش زودتر برگرده یا حداقل خبری ازشون برسه.

-حالشون خوبه، همه‌ـشون! من حسش می‌کنم.

صدای سومین او رو از افکار درونی خودش بیرون می‌کشه. خنده‌ی غمگینی روی لب میاره، به خاطر آوردن آخرین شبی که برای اولین بار با حس متفاوتی آغوش هم رو تجربه کردند قلبش رو فشرده می‌کنه، گرمای تنش رو می‌خواد، طنین صداش رو و عطر تنش رو.

-واقعا اینطور فکر می‌کنی؟

سومین دست بر شانه‌ی مرد میذاره و کنارش روی سطح سنگی غار می‌نشینه. پیش از اینکه بدنش به زمین برسه، درست از دل سنگ‌ها گل‌های زیبایی می‌رویند و گلفرشی برای نشستنش می‌سازند.

زانوهاش رو بغل می‌کنه و تکه برگی که سونگهوا سعی می‌کنه با تمرکز و تنها نگاه کمی درون آب حرکتش بده خیره میشه.

PHANTOMDove le storie prendono vita. Scoprilo ora