۱۵. بوم تاریک~

124 32 16
                                    

صداقت هیچوقت صفت قشنگی نبوده. صداقت توهمی از خوب بودنه و خوب بودن قانونی نانوشته توسط قدرتی نامرئی.

چپتر پانزده؛ بوم تاریک

-خب کی راه میوفتن؟

بالاتنه کشیده تاجر حتی در حالت نشسته هم قامت بلند و بدن قدرتمندش رو به خودنمایی گذاشته. مینگی مشغول حسابرسی به سایر کاروان‌هاش در سراسر کشوره.

او به شدت آدم منظمیه و حتی این کشکمکش تازه ایجاد شده در روند کاری‌ش هم چیزی از دقت مدیریتی‌ش به امور کاروان ها کم نکرده مخصوصا با وجود جونگهو که تو این مدت مثل همیشه عالی هماهنگی های لازم رو انجام داده.
جواب میده: احتمالا همین الان تو راه باشن.

جونگهو به حرکات قلمی که روی کاغذ می غلتید و حساب ها رو یادداشت می کرد نگاه می کنه:
-چرا به کنت نیت اصلیت رو نگفتی؟

قلم چند لحظه گذرا از حرکت می ایسته اما طولی نمیکشه که دوباره شروع به حرکت می کنه.

نزدیک های ظهر این روز یونهو خبر مسموم شدن تمام اهالی زندان شهر رو یه بار دیگه از روزنامه کوک نیوز می خونه. مینگی حالات چهره کنت رو میپاد. با وجود اینکه از همه چیز خبر داره اما باز هم چهره کنت از شدت نگرانی رنگ میبازه.

"جسد تنها شاهد و مضنون پرونده هتل امرالد با صورتی سوخته پیدا شده؛ پشت پرده این قتل های پی‌درپی چه خطری جا خوش کرده؟"

یونهو نفس عمیقی رو با ناچاری به بیرون پرت می کنه.

-مطمئنی این کار درستی بوده؟

مینگی نگاه تند و غیر قابل خواندنی به کنت میندازه. چشمان کشیده‌ش همیشه نگاه ترسناکی رو به چهره‌ش بخشیده.
-می دونم نگرانشی ولی به هونگ جونگ اعتماد کن. اون مرد تو دو تا چیز خوبه: کشتن و زنده نگه داشتن.

تضاد کارایی های این مرد کنت رو می ترسونه ولی اگه زودتر از چنگال فرمانده ای که خودش با دشمنانش دستی در پشت پرده داره درش نمیاورد تنها خدا میدونه ممکن بود چه بلایی سر تنها برادرش بیاد...

مینگی ادامه میده:
-الان عازم شهری هستند که از اینجا چهار روز فاصله داره. ما دوست محبوبترین آدمت رو از چنگشون درآوردیم و جایی فرستادیم که فکرشم نمی تونن بکنن. هونگ پیششه پس جاش امنه فقط کافیه کمی صبر کنی تا حقیقت پشت این بازی ها معلوم بشه و تو می تونی او رو کنار سان به عنوان مشاورانت دوباره داشته باشی.

یونهو دفترچه چرمی‌ش رو محکمتر میون انگشتانش می گیره.

این حرکت ناخودآگاه کنت احتمالا به این معنیه که دفترچه یکی از یادگاری های سونگهوا باشه.
-فرمانده اولش با بی خیالی صحبت می کرد انگار نه انگار که چیزی شده باشه.

مینگی با صدای بمش مداخله می کنه: و احتمالا سعی کرده اتهامات رو سمت تو برگردونه.

یونهو خنده تلخی می زنه: همینطوره... ولی بعدش خیلی عاجز شده بود. اسم شاه و قصر که اومد رنگ از رخسارش رفت. من متوجه لرزش دست های اون آدم خشک شدم.

PHANTOMTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang