تماشای تو از دور بهم هیجان و غم میده. زیباترین لبخندهای تو برای یه مشت نقاشیِ رو دیواره... هزار بار آرزو می کردم ای کاش نقشی بودم که دستان تو نگاریده.
چپتر بیست و سه؛ ترس یا درس؟!
تاریکی، محوطه بزرگ هتل رو در خودش فرو برده. نور ماهتاب به زیبایی در دل شب نفوذ کرده. انعکاس زیبای نور ماه بر پوست کنت از دور زیبایی ش رو حتی دوچندان کرده. سرمای دلچسبی پوستش رو نوازش میده. خنکی این هوا کمکش می کنه بهتر رو همه چیز تمرکز کنه.
یونهو بر برگ های سیاه دفترچه ش طرح ماه امشب رو به اجرا گذاشته. با انگشتان کشیده و دستان زیبا و سفیدش تکه گچ رو با مهارت حرکت میده و با خطوطی سریع ولی دقیق حفرات و عمق لکه های ماه رو می نگاره.
مینگی کنارش به درخت تکیه می زنه. واقعا انتظارش رو نداشت این مرد رو اینجا ببینه. لب هاش از یکدیگر فاصله می گیره و با حرکت سر بهش خوشامد میگه. تاجر سر تکیه زده به درختش رو سمتش می چرخونه و میگه:
- فکر نمی کردم لباس های تمیزت رو با اینجا نشستن کثیف کنی.یونهو با لبخند نقش و نگارش رو تکمیل می کنه. فوتی روی صفحه می کنه و میگه: راستش ماه همیشه از اینجا قشنگتر دیده میشه و توی هوای آزاد نقاشی کردن همیشه لذت متفاوتی بهم القا کرده.
-تو دست های هنرمندی داری.
انگشتان یونهو از حرکت می ایسته و لبخند ریزی می زنه.
-بیشتر یه سرگرمیه تا کار جدی. راستی شما برای چی اینجایی؟
البته که مینگی قصد نداره حقیقت رو بگه؛ اینکه تا از پنجره اتاقش متوجه لباس های سفید یونهو میشه از این فاصله دور می شناسش و سریع از اتاقش بیرون می جهه.
-شب ها عادت دارم بیرون بیام و قدم بزنم. این شد که اتفاقی دیدمت.
یونهو با هیجان میگه: اوح من عاشق پیاده روی شبانه م. حقیقتا روحم رو تازه می کنه و نفس تازه ای درون ریه هام می دمه.
مینگی در جوابش لبخندی می زنه. یونهو تعجب می کنه شاید این اولین باریه که چنین لبخندی گرمی به دور از هر طعنه ای از این مرد می بینه.
هر دو مدتی رو به در سکوت می گذرونن. صدای خش خش برخورد گچ روی کاغذ و جیرجیرک ها شنیده میشه.
مینگی زانو تکیه گاه دستش می کنه و میگه: توی دفترچه ت بازم نقاشی کشیدی؟
یونهو سر به تایید تکون میده: آره، دوست داری ببینیشون؟
-این یه افتخار بزرگ می تونه باشه.و دفترچه رو از یونهو می گیره و از صفحه ی ماه به عقب ورق می زنه.
نقاشی نیلوفرهای آبی رو رد می کنه، طرح پل روی رودخانه، نمای هتل از دور، کوچ پرندگان در آسمان.
VOUS LISEZ
PHANTOM
Fanfiction●کاپل: یونگی، ووسان، سونگجونگ -وهم آلود- ●یونهو به عنوان وارث هتل اِمِرالد دچار دسیسه های اطرافیانش بر سر قدرت و پول میشه و تاجایی پیش میره که دیگر به خودش هم یارایی برای تکیه نداره. چه کسی در اوج نزاری او رو به زندگی برمیگردونه؟ -میدونی همیشه متن...