_آخه گوشی منو میخوای چیکار؟
_میفهمی؛حالا بشین!
_تو مگه تایم کاریت تموم نشده؟
_واضح نگفتم بشین جونگ کوک؟
تهیونگ ازش چند قدمی فاصله گرفت و خودش قبل نشستن جونگ کوک روی کاناپه چرم مشکی رنگی که روبروی میز کار اصلیش بود نشست.
جونگ کوک نگاهشو توی اتاق چرخوند ولی جیمین رو ندید....حتی نفهمیده بود کی اتاقو ترک کرده؛خواست بهونه دیگه ای بیاره که دهن باز نکرده بود صدای جدی تهیونگ توی فضای نچندان بزرگ اتاق پیچید.
_گفتم بشین جئون جونگ کوک!
اصلا روی مود دستور گرفتن نبود،دلش برای سرپیچی از هر نوع قانونی و زندگی کردن با قوانینی که خودش برای خودش نوشته بود تنگ شده بود،ولی حیف پدرش آدم ساده ای نبوده.
پدرش قاتل بود؛قاتل مادر تهیونگ و این شوخی نداشت.
آهی کشید و سمت کاناپه روبروی پسر رفتو نشست؛ساق دستش رو روی پاش گذاشتو انگشت هاش رو توی هم قلاب کرد،نگاهش رو به چشم های تهیونگ که دیگه برق چند ساعت پیش رو نداشت داد و منتظر حرفی شد که مطمعن بود تمایلی به شنیدنش نداره...
بحث های خاک گرفته....هیچوقت جذاب نبودن.
_فکر کنم باید بدونی سوالم چیه.
_درباره پدرم؟
_درباره قاتل مادرم.
جوری حرف جونگ کوک رو به شیوه دیگه ای تکرار کرد که قشنگ بهش یاد آوری کنه پدرش چه کسیه و چقدر ازش نفرت داره.
_هرچی تو میدونی منم میدونم،بیشتر نمیدونم.
تهیونگ پوزخندی زد و ابرویی بالا انداخت و تکیشو کامل به کاناپه داد و دستش رو روی رون پاهاش که فاصله نسبتا زیادی از هم داشت گذاشت...
فاصله ای اندازه یه فرد زانو زده جلوی پاش بود.
_ اوه جدا؟ پس بیشتر نمیدونی؟ کی فهمیدی پدرت زندست؟
_نیم ساعت قبل این که بیام اداره...جناب بازپرس...
_خوشم نمیاد با قاتل مادرم تو یک دسته باشم...
با یاد آوری حرف تهیونگ که پدرش شیفت شب قسمت بازجویی کار میکنه لحظه ای سکوت بینشون برقرار شد ولی تو همین فکر بود که که یاد قرار ملاقاتی که با اون فرد گذاشته بود افتاد...
از روی کاناپه بلند شد سمت تهیونگ رفت و جایی بین پاهای بازش واستاد و از بالا بهش نگاه کرد .
_باید برم...گوشیمو پس بده.
دستش رو سمت تهیونگ گرفت و منتظر شد گوشیش توی دستش قرار بگیره.
YOU ARE READING
𝐂𝐇𝐄𝐂𝐊 𝐌𝐀𝐓𝐄
Mystery / Thriller_ بازی کردن رو تموم کن یا مطمعن باش اولین کاری که بعد باز شدن دستام میکنم به فاک دادنت باشه..... _از کجا انقدر مطمعنی که دستات باز میشه؟ و چی باعث شد فکر کنی بعد باز شدن دستات توان تکون خوردن داری ************* _یه کار کی عادی میشه و تبدیل به عادت م...