Lost

777 74 7
                                    

_برو جیمین!!!

جیمین با صدای ترسیده و نفس های تندشون هلیکوپتر رو به حرکت در آورد ولی خیلی دور نشده بود که صدا بلند نابودی ساختمون و شعله انفجار بلند شد .

هلیکوپتر برای موج عظیم انفجار تکون شدیدی خورد.

جونگ کوک و تهیونگ وقتی داخل هلیکوپتر پریده بودن حتی فرصت برای بستن کمر بند پیدا نکردن و به محض تکون خوردن هلیکوپتر تعادل خودشون رو از دست دادن .

تهیونگ که به صندلی ها نزدیک بود و دستش رو فورا به کمربند ها گرفت و مانع افتادنش شد .

جونگ کوک درست کنار در باز هلیکوپتر بود و وقتی هلیکوپتر تکون خورد تقريبا از هلیکوپتر بیرون افتاده بود ؛دستش رو به اولین جایی که تونست گرفت ولی جای خوبی رو انتخاب نکرده بود و دستش سر خورد و درست بعد از سر خوردن دستش

چشم هاش رو بست ولی چیزی دور کمرش حس کرد که مانع افتادنش شد .

تهیونگ وقتی دید جونگ کوک درحال افتادنه کمر بندی که گرفته بود رو داخل بازوش فرستاد و سمت در دویید گه باعث تعجب و نگرانی جیمین شد .

_تهیونگ!!!

تهیونگ دستش رو به دستگیره در هلیکوپتر گرفت و دست دیگش رو دور کمر جونگ کوک پیچید .

_خ-...خوبم!

جیمین بعد از شنیدن صدای تهیونگ حواسش رو به روبرو داد تا مسیر رو بین شعله های اتیش و خاک پیدا کنه. برای فشاری که ناگهانی ای که به دستش وارد شد تاندون دستی که به دستگیره در گرفته بود‌ پاره شد ولی با درد زیادی که توی پوست و استخونش میپیچید باز هم دستگیره رو رها نکرد .

همون موقع انفجار بمب دیگه در ساختمون اتفاق افتاد ؛ شعله های انفجار قبلی خنثا نشده بود ولی میشد از اوج گرفتن مجدد صدا شکستن شیشه و برخورد خرابه های ساختمون بهم انفجار دوم رو تشخیص داد.

هلیکوپتر بلاخره از دود و شعله های آتیش خارج شد و تهیونگ جونگ کوک رو سمت خودش کشید و اول پسر رو داخل هلیکوپتر هل داد و بعد سریع خودش داخل آمد و در رو بست .

دست سالمش رو روی شونه جونگ کوک گذاشتو همینطور که سر تا پای پسر رو نگاه میکرد که آسیب ندیده باشه پرسید.

_آسیب دیدی؟

_نه...خوبم...

تهیونگ با سر تائید کرد پسر رو روی صندلی نشوند و همینطور که روبروی جونگ کوک روی صندلی نشست زمزمه کرد:

_کمربند ببند.

تهیونگ دست اسیب دیدش رو اصلا تکون نمی‌داد و استفاده نمی‌کرد تا کسی متوجه اسیبش نشه .

با دست سالمش کمر بندش رو بست و از شیشه های هلیکوپتر به ساختمونی که درحال نابودی بود خیره شد مرور اتفاقای امروزش کلی فکر تو سرش انداخته بود و الان داشت با خودش فکر می‌کرد که :

𝐂𝐇𝐄𝐂𝐊 𝐌𝐀𝐓𝐄Where stories live. Discover now