revisit

2.2K 175 41
                                    

))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))سئول
عمارت
ساعت ۹ صبح

تهیونگ دستشو عصبی روی میزش کوبید و با ولم صدای بلندی گفت.

_بهتره دلیل خوبی داشته باشین؛چطور حتی متوجه نشدین از عمارت خارج شده ؟

۷ تا نگهبان که روبه روی تهیونگ ایستاده بودن جز سکوت جواب دیگه ای نداشتن چون حواسشون جمع بوده و کل دیشب رو شیفتی بیدار بودن ولی متوجه خروج کسی نشده بودن. تهیونگ روی صندلیش نشست و با صدای بلندی گفت:

_گمشید بیرون !

با صدای بلند تر از قبل هیون رو صدا زد هیون که دقیقا
پشت در اتاق رئیس ایستاده بود با صدای تهیونگ چشماش گرد شد.

_خدا بهم رحم کنه .

نفس عمیقی کشید و بعد خارج شدن نگهبانا داخل اتاق رفت تهیونگ حتی نذاشت هیون بپرسه که چه کاری باید انجام بده انگشتشو به سمت هیونگ گرفت و با صدای بلندی گفت :

_ویدئوی خارج شدنشو برام اماده کن تا بیام بببنم.
تک تک دوریبینای عمارت که توش دیده شده رو میخوام فهمیدی؟۵ دقیقه بیشتر وقت نداری؛برو .

_ب..بله

بعد خارج شدن هیون از اتاقش دستشو بین موهای پریشونش که توی صورتش ریخته بود کشید و به عقب هدایتش کرد و چشم هاشو روی هم فشار داد .

_لعنتی

سریع از جاش بلند شد جوری که صندلی چرخ دارش کلی دور تر از میزش رفت، گوشیشو برداشت و از توی مخاطب هاش با دوستش جیمین تماس گرفت.

سریع از جاش بلند شد جوری که صندلی چرخ دارش کلی دور تر از میزش رفت، گوشیشو برداشت و از توی مخاطب هاش با دوستش جیمین تماس گرفت

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

هویت :رفیق و همکار تهیونگ ]
[زیر نظر پدر تهیونگ (پدر تهیونگ:رئیس اصلی عمارت]

بعد چند بوق طولانی بالاخره تماس پاسخ داده شد.

_تهیونگ! چه خبر رفیق ،چند هفته ای میشه خبری ازت ندارم .

_جیمین ،من زنگ نزنم تو نباید بزنی؟

_ وقت نکردم بابات همینجوری کار می‌ریخت سرم الان چن روزی استراحتم.

_خیلیم به موقع،قراره به جای پدرم من بهت کار بگم پاشو بیا عمارت .

_ تهیونگ! اَه لعنتی یعنی انقدر مهمه؟

_پاشو بیا انقدر غر نزن، بله مهمه تازه برا توم کار سختی نیست.

𝐂𝐇𝐄𝐂𝐊 𝐌𝐀𝐓𝐄Where stories live. Discover now