empty trust

800 70 12
                                    

زندان سئودامان

سئول

حضور کیم ویکتور قرار بود غوغا کنه....

اون زندان پر شده بود از آدم هایی که قبلا باهاشون درگیر شده بود....همیشه یک بازنده که دنبال انتقام باشه قوی تر از قبل بر میگرده...

نگهبان با دستای بسته سمت یکی از سلول های زندان بردنش در رو باز کردن و دستاشو باز کردن و داخل هولش داد و در رو پشت سرش بست.

بدون اینکه حتی برگرده پشتش رو نگاه کنه و در بسته شده پشتش رو ببینه با چشم های سرد و تیزی که برقش توی تاریکی سلول دیده میشد به مچ دستاش که کمی قرمز و زخم شده بود نگاهی کرد و دستش رو از روی عادت کمی روی زخم هاش کشید.

سرش رو بالا اورد و به محیط اتاق نگاه کوتاهی انداخت و بی توجه به هم اتاقیش که با نگاهش داشت همه حرکت هاش رو دنبال میکرد روی طبقه دوم تخت رفت .

سویشرت نارنجی رنگی که مال فرم اون زندان لعنتی بود رو در اورد و با یک رکابی مشکی که تتو ها و عضله هاش رو به خوبی به نمایش میزاشت به دیوار سرد پشتش تکیه داد.

با برخورد بدنش به دیوار های سرد زندان یاد دست های همیشه سرد جونگ کوک میفتاد که هربار به بدنش برخورد میکرد شوکی بهش وارد می‌شد.

داشت فکر می‌کرد حتی حاضره تا ابد تو اون زندان بمونه اگه اون پسر کنارش باشه، بدترین جاها براش قابل تحمل میشن.

چشم هاش رو بست و پوزخندی به افکارش زد.الان تنها چیزی که باید روش تمرکز میکرد بیرون رفتن از اون زندان کوفتی بود قبل اینکه به زندان سابانتا انتقالش بدن و دیگه کلا هیچ راه ارتباطی با بیرون نداشته باشه.

البته میتونست شرط ببنده الان هم تو این زندان از ملاقاتی و تماس منعش کردن....ولی بازم باید دنبال راهی میگشت که حد اقل علت نبودش رو به یکی اون بیرون برسونه.

اخبار سکوت کرده بود پلیس سکوت کرده بود....کل شهر توی سکوتی سنگینی فرو رفته بود که یک مجرم گوشه زندان بیفته و هیچ کس به کمکش نیاد...عوضی؟ البته که بود ولی نه اون تصوری که مردم ازش برای خودشون ساخته بودن.

*عمارت.

_هی اصلا می‌شنوید چی میگم؟ وقتی جناب ویکتور نیستن حرف من حرف اولو میزنه روشنه؟

_قربان جناب ویکتور به ما چیزی نگفتن نمیتونیم همکاری کنیم.

_به نظر حرف خو-....

جیمین میخواست جلو بره تا اون فردو تا حد مرگ بزنه ولی جونگ کوک که کنارش بود با قیافه جدی بدون اینکه سمت جیمین برگرده و نگاهش رو از اون فرد بگیره دستش رو کنار بدنش بالا اورد و مانع جیمین شد این کارش باعث شد حرف جیمین توی دهنش بماسه.

وقتی جیمین سر جاش واستاد دستش رو پایین آورد با لحن جدی دستور داد.

_برو بیرون؛حواست باشه چه جایگاهی داری بعدا گزارشت به دست جناب ویکتور میرسه.

𝐂𝐇𝐄𝐂𝐊 𝐌𝐀𝐓𝐄Where stories live. Discover now