pt 6
+ خیله خب مامان بزرگ سوال بعدیتو بپرس
~ سوال بعدیم از تهیونگه... شخصیه
+ منظورت چیه
~ برو بیرون میخوام ازش سوال بپرسم
جونگکوک سمت تهیونگ برگشت تا واکنشش رو ببینه.... تهیونگ با چشمایی ک التماس ازشون میبارید به جونگکوک خیره بود
داشت تقریبا با چشماش التماس میکرد تا بیرون نره... جونگکوک همچنان خیره به چشمای پاپی طور تهیونگ گفت
+ خیله خوب
داشت بازم اون کله آبی رو اذیت میکرد
تهیونگ با شوک بهش خیره شد و سمت جونگکوک خم شد
خیلی آروم در گوشش زمزمه وار گفت
_ اگ... اگ بری بیرون قرارمون کنسل میشه اگ بری به قولم عمل نمیکنم
جونگکوک ک نمیخواست مادر بزرگش متوجه پچ پچ بینشون بشه بی صدا سمت مادر بزرگش برگشت و گفت
+ عاه مامان بزرگ خب منو تهیونگ که حرف های شخصی نداریم باهم هرچی داریم مشترکه پس بپرس سوالتو
~ خیله خب پرنده های عاشق... تهیونگ عزیزم از نوه ام راضی؟؟
تهیونگ بازم متوجه منظور زن نشده بود و خب اینو میشد از قیافش خوند پس زن دوباره سوالشو باز سازی کرد
~ یعنی تو سکس ازش راضی؟؟ کارش تو سکس خوبه؟؟
جونگکوک یکم حوس شیطنت کرد و سمت تهیونگ برگشت و با صدای بلندی پرسید
+ منظورش اینه که خوب به فاکت میدم یا نه خب میدونی مامان بزرگم یکم زیادی کنجکاوه
تهیونگ بازم با چشمای گشاد به جونگکوک خیره شده بود... اون اصلا رگ خجالت تو وجودش نداشت؟؟ چطور میتونست انقدر عادی سازی کنه
+ خب مامان بزرگ مث اینکه زبونِ دراز همسرمو موش خورده پس خودم جواب سوالتو میدم... اره خیلی عالی به فاکش میدم مطمعنم خیلی ازم راضیه اینو میتونم از ناله های پر از لذتش بهت اطمینان بدم
تهیونگ دوباره گونه هاش تا سر حد جهنم سرخ شده بود... این خانواده واقعا نرمال نبودن چطور یه مادر بزرگ همچین سوال هایی میتونه از نوه اش بپرسه و خب چطوری یه نوه میتونه انقدر ریلکس جواب مادر بزرگش مقابل اون سوال ها بده
+ مامان بزرگ... از راه رسیدی مطمعنم خسته ای برو استراحت کن
~ نه خسته نیستم
جونگکوک بی متوجه به حرف مادربزرگش از روی صندلی بلند شد و رو به تهیونگ ک هنوز تو شک بود گفت
YOU ARE READING
"Bullet"
Fanfiction_Bullet_ گلوله_ _یه اسلحه زمانی خطرناک میشه که گلوله داشته باشه_ ـ ـ ـ [ اسـمـش هـفـت تـیر ولـی شـیـش مـاشـه داره] [ پـنـج تـا تـیـر ولـی یـک گـلـولـه ] [ پـنـج تـا سـانـحـه ولـی یـک مـرگ ] [ تـاریـخ نـحـس 2017 ] [ 25 سـپـتـامـبـر ] ـ ـ ـ جئون...