Pt 24
♕ گلوله ♕
مادر بزرگ با شک به پسر رو به روش خیره شده بود
یهو به خودش اومد و لبخند مهربونی زد
* اوه خدای من یونگی کی آستین بالا زدی
یونگی که خودشم تو شک بود یهو با صدای مادر بزرگ به خودش اومد
٪ عام... خب.. مادربزرگ... آه میدونی... دیگ شد دیگ
جیمین خنده ای به دست پاچه شدن یونگی کرد و رو به یونگی کرد و گفت
~ فردا منتظرتم
بعدشم رو به مادر بزرگ کرد و ادامه داد
~ با اجازتون من دیگه میرم
* یکم بمون قشنگم
جیمین به این فکر کرد که تمام حرف های تهیونگ راجب مهربونی مادر بزرگ کاملا حقیقا داشت.... این زن واقعا مهربون بود
~ ممنون مادر بزرگ بعدا دوباره مزاحمتون میشم
* عاه عزیزم این چه حرفیه... خوشحالمون میکنی بیای
~ بازم ممنون مادربزرگ... فعلا
٪ یکی از بادیگارد ها دم در منتظرته با اون برو
~ باشه ممنون
گفت و از عمارت خارج شد
~ یونگی پسرم اومده بودم راجب چیزی که بهت سپرده بودم ازت بپرسم... چیشد؟؟
٪ مامان بزرگ تو مطمعنی میخوای بری؟؟ بعد این همه مدت اومدی پیشمون و حالا داری میری ؟؟
در واقع چیزی که مادر بزرگ به یونگی سپرده بود بلیط هواپیما برای برگشت به آمریکا بود
مادربزرگ قبل اومدن به سئول تصمیم گرفته بود مدت زیادی رو پیش نوه های عزیزش بمونه و حتی تهیونگ رو دیگ جزو نوه های خودش میدونست
ولی از وقتی اونم مثل یونگی و جونگکوک به تهیونگ تهمت خیانت زده بود از عذاب وجدان و ناراحتی صبح و شب نداشت و حتی خجالت میکشید تو روی تهیونگ نگاه کنه... برای همین تصمیم گرفته بود در سریع ترین وقت ممکن از سئول بره و به آمریکا برگرده
~ آره پسرم... دیگ زیاد اینجا موندم.. باید برم
یونگی میدونست دلیل رفتن مادر بزرگ چیه میدونست از خوبی ها و مهربونی های تهیونگ خجالت میکشه برای همین میخواست سریع بره
خودشم حس مادر بزرگ رو درک میکرد...اونم کمی از مادر بزرگ نداشت... اونم احساس گناه میکرد ولی جایی برای رفتن نداشت
٪ عاه مادر بزرگ باشه... واس امشب واست بلیط گرفتم.. ساعت 8
مادر بزرگ نگاهی به ساعت انداخت... فقط چهار ساعت تا رفتنش وقت داشت... دلش میخواست این چهار ساعتو با نوه هاش بگذرونه ولی حس گناه این اجازه رو بهش نمیداد
YOU ARE READING
"Bullet"
Fanfiction_Bullet_ گلوله_ _یه اسلحه زمانی خطرناک میشه که گلوله داشته باشه_ ـ ـ ـ [ اسـمـش هـفـت تـیر ولـی شـیـش مـاشـه داره] [ پـنـج تـا تـیـر ولـی یـک گـلـولـه ] [ پـنـج تـا سـانـحـه ولـی یـک مـرگ ] [ تـاریـخ نـحـس 2017 ] [ 25 سـپـتـامـبـر ] ـ ـ ـ جئون...