Pt 10
♕گلوله ♕
یه هفته ای از تمام جریانات گذشته بود و الان اوضاع بهتر بود
یونگی و جیمین رابطه شونو یه وان نایت خطاب کردن و تصمیم گرفتن دیگ همدیگرو نبینن
تهیونگ کمی از ترسش کم شده بود و حدودا کابوس هایی که میدید هم کمتر شده بود ولی قطع نشده بود
بعضی از شبا طوری از خواب میپرید و جیغ میکشید که انگار بهش تیر زده بودن
در کمال تعجب جونگکوک خیلی هواشو داشت دقیقا مثل پدری که حواسش به بچش بود
شبایی که تهیونگ از خواب میپرید تا صبح به تهیونگ اطمینان میداد که پیشش و هیچ اتفاقی براش نمیوفته تا وقتی که جونگکوک پیشش بود
ـ
ـ
ـ
تهیونگ تو اتاق نشسته بود و داشت کتابی که جونگکوک موقع بیرون رفتن بهش داده بود بخونه تا سرگرم بشه میخوند که یهو تقه ای به در وارد شد و رکس وارد اتاق شد
~ عامم.. سلام تهیونگ... خوبی؟
_ سلام رکس... ممنونم... تو چطوری
~ بد نیستم... راستش واست مثل دفعه قبل کاپ کیک پختم و توت فرنگی آوردم
_ ممنونم رکس
رکس نزدیک تخت شد و رو به روی تهیونگ نشست و سینی ک آورده بود رو جلوی تهیونگ گذاشت
~ بخور عزیزم
تهیونگ دستشو سمت کاپ کیک ها برد و یکیشو برداشت و نزدیک لب هاش برد گازی به کاپ کیک زد و از مزه خوبش هووومی کرد
_ واو... تو واقعا دسپختت خوبه ها رکس
~ مرسی.... حال روحیت چطوره... هنوزم کابوس میبینی
_ اره بعضی وقتا ولی جونگکوک خیلی حواسش بهم هست... شبایی که کابوس میبینم تا صبح به خاطرم بیدار میمونه و بهم حرفای اطمینان بخشی میزنه و حالمو خوب میکنه
رکس لبخندی زد و تهیونگ رو تو آغوشش گرفت
~ خیلی خوشحالم که رابطتت با جونگکوک خوبه عزیزم
تهیونگ هم متقابلا بغلش کرد
_ ممنونم رکس
یهو در باز شد و جونگکوک تو چهار چوب در ظاهر شد
+ تهیونگ اومده بودم بهتـ....
حرفش با دیدن رکس تو اتاق خواب و مهم تر از همه با دیدن آغوش گرم تهیونگ و رکس نصف موند
حس خیلی بدی ترکیبی از عصبانیت، حرص، خشم و شاید حسودی؟ داشت
+ اینجا چیکار میکنی رکس
YOU ARE READING
"Bullet"
Fanfiction_Bullet_ گلوله_ _یه اسلحه زمانی خطرناک میشه که گلوله داشته باشه_ ـ ـ ـ [ اسـمـش هـفـت تـیر ولـی شـیـش مـاشـه داره] [ پـنـج تـا تـیـر ولـی یـک گـلـولـه ] [ پـنـج تـا سـانـحـه ولـی یـک مـرگ ] [ تـاریـخ نـحـس 2017 ] [ 25 سـپـتـامـبـر ] ـ ـ ـ جئون...