پارت 27
دو هفته از وقتی که آخرین بار کنار هم تو رستوران بودن گذشته بود و حالا همه چی بهتر شده بود
انگار واقعا زندگی تصمیم داشت روی خوش بهشون نشون بده
نامجون و جین
یونگی و جینین
جونگکوک و تهیونگهر شیش تاشون الان تو عمارت آدوناس زندگی میکردن و بابت این موضوع که رفته بودن رو مخ جونگکوک زیادی راضی بودن
+ جدی نمیخوایین برین خونتون؟
÷ نه
* نه رفیق
~ من پیش تهیونگ میمونم ها حواست باشه کیو داری بیرون میکنی
٪ منم که از قبل اینجا بودم کوک
+ فاک به همتون
_ حتی من؟
با سوال تهیونگ تک خندی زد... خم شد و زیر گوش دلبرش طوری که مو به تنش سیخ کنه یا صدای بمی گفت
+ تورو که هرشب من به فاک میدم انجل
تهیونگ بازم با این حرف جونگکوک سرخ شد و گونه هاش رنگ گرفتن
جونگکوک خنده ی بی صدایی کرد و گفت
+ عاشق اینم که هربار با حرفام سرخ میشی و هیچوقت به حرفای کثیفم عادت نمیکنی
_ بس کن کوک
+ چرا؟؟ خوشت نمیاد؟؟
_ کوووووک
٪ اهوم... اهوم.. هوووی اینجا نشستیم ها
کوک نگاه طلب کاری به یونگی انداخت و گفت
+ خب میتونی نشینی رفیق
٪ داری بیرونم میکنی؟؟
+ معلوم نیست؟؟؟ اگه نیست، لطفا بگین واضح تر بهتون بگم
* نه کوک کاملا واضحه... پاشو نامی باید بریم
با صدای جین طرفش برگشت و گفت
+ دارین میرین؟؟
* آره اگه این خوشحالت میکنه
+ آره خوشحالم میکنه... وایسا به جامی بگم برسونتتون
* کجا برسونه؟
+ خونتون دیگه
* داریم میریم اتاقمون
+ محض اطلاع اونجا هم جزوی از این عمارت کوفیته منه
* به دیکم
رو به نامجون کرد و گفت
* پاشو عزیزم... بیا بریم اتاق عمارتشو به گند بکشیم
+ به اندازه کافی کشیدین فکر کنم... لعنتی حتی از جلوی در اتاقتون هم بوی کام میاد
جین بی اهمیت به حرف جونگکوک دست نامجون رو گرفت و سمت اتاق خوابشون رفت
YOU ARE READING
"Bullet"
Fanfiction_Bullet_ گلوله_ _یه اسلحه زمانی خطرناک میشه که گلوله داشته باشه_ ـ ـ ـ [ اسـمـش هـفـت تـیر ولـی شـیـش مـاشـه داره] [ پـنـج تـا تـیـر ولـی یـک گـلـولـه ] [ پـنـج تـا سـانـحـه ولـی یـک مـرگ ] [ تـاریـخ نـحـس 2017 ] [ 25 سـپـتـامـبـر ] ـ ـ ـ جئون...