Pt 9
♕ گلوله ♕
وقتی ترس و لرزش تن پسر دید دیگ بیخیال مخالفت کنه چون اون پسر به خاطر خودش و مامان بزرگش اینطوری شده با اینکه جونگکوک میدونست ممکنه بترسه
سمت تخت رفت و روش دراز کشید... بازوشو دراز کرد و رو به تهیونگ کرد و گفت
+ بیا دراز بکش
تهیونگ هم دیگ نمیتونست مخالفت کنه.....داشت از ترس میلرزید از کابوس دیدن میترسید از صدا ها میترسید و بدتر از همه از شلیک و اسلحه میترسید
آروم پشت به جونگکوک کرد و روی دستش دراز کشید.... جونگکوک برای اینکه پسر بیشتر احساس امنیت کنه دست آزادشو روی تن پسر گذاشت و تو بغلش کیپش کرد و زیر گوشش آروم زمزمه کرد
+ نترس من اینجام سعی کن کابوس نبینی کسی قرار نیس شلیک کنه
_ م.. مم... ممنونم
+ نباش چون من خیلی راجب خیلی چیزا احساس مسئولیت میکنم و تو به خاطر حرف مامان بزرگم به اون مهمونی اومدی من باید ازت مراقبت کنم تا حالت بهتر بشه الانم چشماتو ببند و بخواب
_ نمیتونم
+ چرا
_ میترسم بازم کابوس ببینم
+ کاری هست ک بکنم تا بتونی بخوابی؟
_ میشه چراغ هارو خاموش نکنی؟؟!
+ باشه
_ جونگکوک
+ هوووم
_ میشه درو قفل کنی
+ خیله خوب
بلند شد و سمت در رفت و بعد از قفل کردن در برای اطمینان پسر... و بعد بازم تو همون پوزیشن قبلی قرار گرفتن تا بخوابن
+ دیگ بخواب ببین همه جارو قفل کردیم
_ باشه.... مرسی
چشماشو بست و آروم به خواب رفت
ـ
ـ
ـ
صبح چشماشو آروم باز کرد ولی تو اتاق تنها بود و کسی پیشـش
_ ج.... جونگکوک... جونگکوک
+ اینجام تهیونگ
از سرویس خارج شد و رو به پسر کرد
+ خیلی وقته منتظرم بیدار شی تا برم
_ کجا میری
+ همه خونن نترس توام پاشو بیا بریم پیش مامان بزرگ تا میام اونجا باش وقتی اومدم خودم میام پیشت
_ به مامان بزرگ بگو بیاد اینجا نمیخوام از اتاق برم بیرون
+ خیله خوب بشین تا برم صداش کنم
YOU ARE READING
"Bullet"
Fanfiction_Bullet_ گلوله_ _یه اسلحه زمانی خطرناک میشه که گلوله داشته باشه_ ـ ـ ـ [ اسـمـش هـفـت تـیر ولـی شـیـش مـاشـه داره] [ پـنـج تـا تـیـر ولـی یـک گـلـولـه ] [ پـنـج تـا سـانـحـه ولـی یـک مـرگ ] [ تـاریـخ نـحـس 2017 ] [ 25 سـپـتـامـبـر ] ـ ـ ـ جئون...