پارت 12با صدای همهمه ی مردم از خواب بیدار شد..
نمیدونست چند ساعته خوابیده فقط میدونست هیچ خستگی جسمی ندارهبا باز کردن کامل چشماش تازه متوجه شد این همه همهمه و صدا برای چیه
ولی وقتی دید مردی گنده هیکل با کت و شلوار مشقی رنگ که معلومه بادیگارده میاد سمتش خون توی رگ هاش یخ کرده بود
همه چی بدتر شد وقتی بادیگارد سمتش یورش برد و با گرفتن بازوش با صدای عصبی گفت
* بلند شو
_ ت.. تو.. تو کی هستی
* بیا پایین میفهمی
_ هی هی کجا بیام پایین حواست هست الان تو پروازیم؟ میخوای پرتم کنی پایین؟
مردی که از قراره معلوم بادیگارد بود نیشخندی زد و گفت
* مثل اینکه هنوز به خودت نیومدی... بیا پایین ببینم
_ ج.. جیمین
* پایین منتظرته
وقتی به زور بلندش کرد تازه متوجه شد در حال پرواز نیستن و هواپیما یه تو فرودگاه
ولی امکان نداشت به این زودی به سئول رسیده باشن پس کجا بودن؟؟
بادیگارد تهیونگ رو سمت در هول داد و تهیونگ با دیدن شخصی که پایینه پله های هواپیما منتظرته بار دیگه خون تو رگ هاش یخ بست...
از ترس مغزش از کار افتاده بود و حتی نمیدونست چرا انقدر ترسیده
آدوناس با یه نیشخند گوشه لبش به تهیونگ که به محض دیدنش رنگش پریده بود خیره بود
با صدایی که سرما تو وجود همه مینداخت و روح آدم رو سوراخ میکرد گفت
+ جایی میرفتی؟؟
تهیونگ که حتی از ترس قادر نبود لب از لب باز کنه فقط با چشمای گشاد بهش خیره بود تا اینکه جیمین به حرف اومد
~ اینجا چه خبره؟؟
آدوناس با همون نیشخند و همون صدای قاتلش سمت جیمین برگشت و گفت
+ معلوم نیست؟؟
_ اـ.. اینجا.. اینجا
آدوناس وقتی دید تهیونگ حتی قادر نیست جملشو از ترس تکیمل کنه پوزخندی زد و گفت
+ مثل اینکه به خودت نیومدی هنوز... جانی بهشون بگو الان کجان
جانی که بادیگارد مخصوص و دست راست آدوناس بود به حرف اومد
= آقایون شما الان تو نیویورکین
نیویورک؟؟؟ مگه اونا راهی سئول نبودن؟؟ پس چطوری بازم سر از نیویورک در آورده بودن؟؟
_ چ.. چی
+ چی فکر کردی بچه؟ که بادیگارد های من انقدر احمقن که گول دوتا بچه رو بخورن؟
YOU ARE READING
"Bullet"
Fanfiction_Bullet_ گلوله_ _یه اسلحه زمانی خطرناک میشه که گلوله داشته باشه_ ـ ـ ـ [ اسـمـش هـفـت تـیر ولـی شـیـش مـاشـه داره] [ پـنـج تـا تـیـر ولـی یـک گـلـولـه ] [ پـنـج تـا سـانـحـه ولـی یـک مـرگ ] [ تـاریـخ نـحـس 2017 ] [ 25 سـپـتـامـبـر ] ـ ـ ـ جئون...