پارت 2
کلافه تو ماشین نشسته بود و داشتن سمت مقصد میرفتن
از صبح بی حوصله بود به خاطر این مهمونی فاکی که مجبور بود به همراه خانوادش توش شرکت کنه چون پدرش یکی از مهم ترین مقامات کره حساب میشد
÷ اخماتو باز کن آقا کوچیکه
_ هیونگ من آخه حوصله ی مهمونی دارم؟؟
با اخم سمت نامجون برگشت و گفت
_ چه نیازی بود منه فاکی رو به این مهمونی فاکی تر از خودم بیارین
÷ آره بشین تو خونه واسه جونگکوکیِ عزیزت فک کن و اشک بریز
سمت تهیونگ برگشت و گفت
÷ ببین بچه پرو باید یکم خوشبگذرونی تا حواست پرت بشه
_ با پیر مرد ها خوش بگذرونم؟؟
نامجون با اخم ساختگی سمت تهیونگ برگشت و گفت
÷ من پیر مردم؟؟
_ با تو چه خوشگذرونی میتونم بکنم هیونگ؟؟
÷ مگه خوشگذرونی تو سرته؟؟
این بار جیمین به حرف اومد و با خنده گفت
~ به فاک رفتن
_ خفه شو تا به فاکت ندادم
~ آخه کوچولو تو یه بیبی بویِ کیوتی چطوری میخوای کسیو به فاک بدی
_ نه که خودت یه ددی فاکری با اون قدت و قیافه خر کیوتت
نامجون خنده ی بلندی به اون دو پسره تخس کرد و گفت
÷ خیله خوب بس کنین دیگه
با توقف کردن راننده متوجه شدن به مقصد رسیدن... راننده اول در سمت نامجون رو باز کرد و بعد سمت تهیونگ رفت و به نوبت دره جلو رو باز کرد تا جیمین هم پیاده بشه
هر سه سمت عمارت رفتن و با پرسنلی که برای خوش آمد گویی دم در بودن سر تکون دادن و داخل رفتن
پدر و مادرشون قبل از اونا رسیده بودن واسه همین هر تا پسر سمت خانم و آقای کیم رفتن و تعظیم کردن
» خوش اومدین پسرا
_ ممنونم بانو کیم
هر سه تا به نوبت تشکر کردن و آقای کیم سمت اونا برگشت و گفت
« اکثر افراد حاضر تو این جمع از افراد متشخص تشکیل شدن که به نفعتونه روابط خوبی باهاشون بر قرار کنین
÷ متوجه شدیم
« خوش بگذره بهتون
_ آره با یه مشت پیره خرفت خیلی خوش میگذره
YOU ARE READING
"Bullet"
Fanfiction_Bullet_ گلوله_ _یه اسلحه زمانی خطرناک میشه که گلوله داشته باشه_ ـ ـ ـ [ اسـمـش هـفـت تـیر ولـی شـیـش مـاشـه داره] [ پـنـج تـا تـیـر ولـی یـک گـلـولـه ] [ پـنـج تـا سـانـحـه ولـی یـک مـرگ ] [ تـاریـخ نـحـس 2017 ] [ 25 سـپـتـامـبـر ] ـ ـ ـ جئون...