part =11

2.2K 197 45
                                    

پارت 11

جونگکوک انگار خوشحال کننده ترین و در عین حال بدترین خبر دنیارو بهش دادن تمام حواس پنجگامش سرشار شد

نمیدونست خوشحاله یا ناراحته

خوشحال بابت اینکه فکر میکرد تهیونگ بهش یه حس هایی داره و ناراحت بابت اینکه این واسه ی تهیونگ خطر ناک بود

عشق جونگکوک برای تهیونگ خطر محض بود
جونگکوک به خودش قول داده بود عاشق نمیشه... همیشه از بچگی تو گوشـش خونده بودن عشق یه ضعفه...

جونگکوک دشمن های زیادی داشت که اگر کوچیکترین ضعف رو ازش میدیدن دقیقا همون نقطه رو هدف میگرفتن

نباید عاشق میشد... نباید دل میباخت
ولی این ها همشون نشانه ی دلباختگیش بود...

وقتی دقیقه ها محو زیبای پسر رو به روش میشد یعنی دلباختگی

وقتی از نگاه کردن و برانداز کردنش خسته نمیشد یعنی دلباختگی

وقتی حتی موقعی که مثلا مدرک داشت و فکر میکرد تهیونگ یه جاسوسه دلش نمیومد اونو شکنجه کنه یعنی دلباختگی

وقتی تو کل عمرش گریه و خنده ی کسی برای مهم نبود اما با هر قطره اشکی که تهیونگ میریخت قلبش فشرده میشد یعنی دلباختگی

ولی چندین سال لارا رو توی تختش داشت اما تا حالا نسبت بهش هیچ احساسی نداشت ولی فقط با یه بار بوسیدن لب های تهیونگ فکر میکرد بهش اعتیاد پیدا کرده یعنی دلباختگی

میدونست.... میدونست که ضعفـش رو پیدا کرده اما نباید... نباید تهیونگ این رو مفهمید

میدونست که تهیونگ هم بهش یه حس هایی داره که وقتی نزدیک همن انقدر قلبش تند میزنه ولی باید جلوشو میگرفت

خودش میتونست با احساساتش کنار بیاد اما نباید میزاشت تهیونگ هدف دشمن هاش بشه

طوری از تهیونگ فاصله گرفت که انگار بهش برق وصل کردن... سریع روش رو اونور کرد تا مبادا تهیونگ از احساسات درونیش با خبر بشه

با صدای سردی گفت

+ بادیگارد بیرون منتظر تو و جیمینه رو ببره دیسکو برای سرکار... جین بهم گفت این دو روز خیلی کم کاری کردین باید جبرانش کنین

و بدون نگاه به تهیونگ ازش دور شد.... باید دور میشد... نه برای الان بلکه تا وقتی که تهیونگ تو عمارتش بود باید از اون پسر فاصله میگرفت

عشق برای مافیا یه قانون بود که نمیتونس نقضش کنه....

از پله ها بالا رفت و وارد اتاق کارش شد

تهیونگ بعد رفتن جونگکوک انگار به خودش اومده باشه زانو هاش سست شد و روی زمین سقوط کرد که صدای هق هق های گریش تو عمارت پیچید

"Bullet"Where stories live. Discover now