part =3

1.3K 113 12
                                    

part: 3

پارت 3

چشمای سنگینشو به زور باز کرد... درد سرش باعث شده بود کل بدنش بی حال باشه

دستشو سمت سرش برد و به محض برخورد انگشت هاش با سرس هیسی از درد کشید و چشمای نیمه بازشو کامل باز کرد

با به یاد آوردن اتفاقاتی که افتاده بود چشماش گشاد شد... اون آخرین بار داشت دست های جونگکوک رو باز میکرد ولی یهو یه چیزی از پشت سرش بهش برخورد کرد و بیهوش شد

سریع روی تخت نیم خیز شد و متوجه مکان نا آشنایی که توش بود شد..

اینجا کجا بود؟؟؟

کی اونو اینجا آورده؟؟؟؟

جونگکوک چیشده بود؟؟؟؟

جواب تمام سوال های بیرون از اتاق بود پس سعی کرد سر گیجه شو کنار بزاره و به سمت دری که معلوم بود به بیرون راه داره رفت

درو باز کرد ولی برعکس تصوراتش به جای اینکه به سالنی چیزی برسه به اتاق کار رسید

اتاق کاری که با تم سیاه رنگی تزئین شده بود

اینجا اتاق کار کی بود؟؟  اصلا اونجا کجا بود؟

بازم داشت تو سرش از خودش سوال میپرسید که صدای باز شدن در اتاق کار به گوشـش رسید

وقتی قامتی که انتظارشو نداشت ببینه جلوی در ظاهر شد سعی کرد ضربان قلبشو کنترل کنه ولی قلبش عاشق تر از این حرفا بود که به حرف تهیونگ گوش بده

اون الان تو اتاق کار جونگکوک بود؟؟  همونی که تو دنیای واقعی اسمش آدوناس بود؟

شاید اصلا اسمش جونگکوک بود ولی خودشو آدوناس معرفی میکرد... مگ. سرنوشت دروغ میگه؟؟

آدوناس با قدم های آروم و محکم سمت پسری که وسط اتاق کارش بود رفت و صدای سرد و بمی گفت

+ کی هستی

تهیونگ وقتی بازم صدای جونگکوک رو شنید ضربان قلبش انقدر بالا رفت که حتم داشت حتی جونگکوک هم صدای ضربانشو شنیده

_ م.. من... خـ.. خب من

حتی نمیتونست یه کلمه هم بدون لکنت حرف بزنه چون قلب بی جنبش بازم داشت صدایی که عاشقانه اونو میپرستیت و شب و روز داشت به خدا التماس میکرد بازم اون صدارو برای یه کلمه هم که شده بشنوه، میشنید

+ جون بکن بچه جون بگو اسمت چیه

_ کـ.. کیم... تهیونگ

+ پس پسر جنابه کیم هستی؟!

_ درسته

+ چرا نجاتم دادی

_ چـ.. چی

+ چرا در حالی که همه از اون جهنمی که داشت تو شعله های آتیش میسوخت فرار میکرد تا جونشو نجات بده تو اومدی دنبال من و جون منو نجات دادی؟  چرا خودتو به خاطر من تو خطر انداختی اصلا شاید تو همون شعله ها میسوختی و میمردی

"Bullet"Where stories live. Discover now