part =19

1.9K 124 13
                                    

Pt 19

                      ♕ گلوله♕

_ عا.. خب... میدونی.. آره یه دادا... داداش دارم.. ولی خب چون اون از بچگی مارو ترک کرده.. تا.. تا حالا ندیدمش

جونگکوک استرس تو صدای تهیونگ رو درک نمیکرد... تهیونگ چش شده بود؟؟  چرا یهو اینطوری ترسیده بود؟؟

+ اوه چرا ازتون جدا شد؟؟

_ ش.. شغلش

+ شغلش چیه!؟

_ م.. من وقتی اون رفت خ.. خیلی بچه بودم.. یادم نمیاد

+ اوه.. خب اسمش چی بود

_ گ.. گفتم ک یادم نمیاد من هیچ... اطلاعاتی از اون رو یادم نمیاد

جونگکوک واقعا به وضوح پریدن رنگ تهیونگ و عوض شدن حالت هاشو دید و با نگرانی پرسید

+ چیزی شد؟!

فاک.. تهیونگ رسما گند زده بود.. اون اصلا دروغ گوی خوبی نبود... پس سعی کرد یه طوری بحثو عوض کنه

_ میدونی.. خب درد دارم

جونگکوک با نگرانی پرسید

+ چی؟ کجات؟

باید دروغی ک گفته بود رو ادامه میداد

_ کمرم و یکم شکمم

+ بریم دکتر؟؟

_ بریم چی بگیم؟  اصلا بگیم واس چی اومدیم

خب حق با تهیونگ بود.. میخواست بره چی بگه؟؟ بگه ما دیشب سکس داشتیم و حالا همسرم درد داره؟  قطعا این چیزی نبود ک بشه گفت

+ تو با اونش کاری نداشته باش

_ نمیخوام جونگکوک خوب میشم.. دیدی ک مسکن خوردم یکم دیگ خوب میشم.. فقط زیادی خستم.. خوابمم میاد

+ بخواب خب وقتی رسیدیم بیدارت میکنم

_ نمیخوام

+ به چه دلیلی

_ تو داری رانندگی میکنی

+ خب که چی

_ نمیتونی ته ته رو بغل کنی تا بخوابه

جونگکوک بازم دلش از کیوت بازی پسر رو به روش ضعف رفت

+ بگیر بخواب بچه شیرین زبونی نکن

_ یا خیلی بی احساسی

+ باشه حق با توعه... بخواب درد داری

_ خیله خوب

چشماشو برای خوابیدن بست ولی بعد از چند دیقه بازشون کرد

_ خوابم نمیاد

+ خیله خوب بیدار بمون

یهو موبایل جونگکوک زنگ خورد و ماشینو کنار یکی از خیابون ها پارک کرد و به تهیونگ ک داشت با کنجکاوی نگاش میکرد گفت

"Bullet"Where stories live. Discover now