Jung kook:
شب رو به اتمام بود و نیمه شب در حال آغاز و این یعنی شروع اصلی ماورا. خیلی از مردم فکر میکنن خوناشاما نمیتونن روز بیرون بیان و یا اینکه میتونن خوناشاما رو با سیر و نمک و نور خورشید ازبین ببرن اما اونا یک چیز رو نمیدونن... خوناشاما به هیچ عنوان به دسته ی تاریکی تعلق ندارن. میشه گفت تو این سرزمین فقط اشرار ساب لند از نور فرار میکنن. اینکه اونا به خفاش تبدیل میشن یا نه سوال مسخره ایه! حیونات درنده الزاما گوشت میخورن و هیچ اشتهایی برای خوردن سبزیجات ندارن. خوناشام ها هم همه چیز میخورن اما ماده ی اصلی و اکسیر حیاتشون خون محسوب میشه!
اونا میتونن مست شن ولی بسختی! چون خونشون خاصیت ترمیمی داره الکل هیچ ضرری براشون محسوب نمیشه. اگه یه آدم هستین و دارین این نوشته ها رو میخونین باید بهتون بگم هیچوقت خودتونو با یه خوناشام مقایسه نکنین. نوشیدن الکل شاید بنظر مهیج و آرام بخش بنظر بیاد اما در آینده به معنی هزینه های اضافی و بیمارستان و درنهایت مرگه!
میشه گفت تقریبا همه ی افراد حاضر در سالن غذا خوری مکانشون رو برای مراسم رقص به سالن رقص تغییر دادن. سالنی که سرتا پا طلایی بود و حتی کاشی هاش هم یه رو کش طلا داشتن! رقص... برای منی که هیچ چیز ازش نمیدونم و همین چند دقیقه پیش تهیونگو بوسیدم و فرار کردم چیز مضخرف و ترسناکی بشمار میاد. فکر کنم باید یکی دیگه از اون قرصای نامجون هیونگ بخورم! تنها شدن با کیم تهیونگ اونم در شرایطی که هرکی مشغول کار خودشه خیلی ترسناکه و به احتمال 96% پیامد خوبی نداره!
Teahyung:
فکر نمیکردم جواب بده! فکر نمیکرد اون منو ببوسه و اینقدر ناشیانه فرار کنه! قلب برای کیم تهیونگ چیز بی استفاده ای بنظر میرسه. منطق کیم تهیونگ میگه تا وقتی نیازی به داشتن قلب ندارم میتونم راحت زندگی کنم. وقتی کسی قلبش به تپش میفته یعنی زندگیش در خطره. نه به این معنی که بخاطر یه بیماری مهلک میمره بلکه به این خاطر که در برابر معشوقش آسیب پذیر میشه. به همین خاطره که باید تمومش کنم! این بازی مسخره ای که برای آزار اون راه انداختم بیش تر از همه داره به خودم آسیب میزنه. اگه قبلا حتی یک ذره مردد بودم الان کاملا میدونم که در برابر اون پسر باید محتاط باشم. عاشق شدن اونم عاشق یه پسر شدن مضخرف ترین اشتباهیه که میتونم بکنم!
مراسم رقص داشت شروع میشد. و برخلاف میلم باید دنبالش میگشتم. با اینکه خودشم میدونه کارش احمقانه است اما همیشه یه گوشه مخفی میشه و من مجبورم از دماغم برای پیدا کردن بانی سوییت خوشمزه م استفاده کنم. کاش میشد خوشمزگی خونشو انکار کرد!
مسلما اینکه خرگوش صداش میزنم تقصیر من نیست! مثل یه خرگوش میترسه مثل یه خرگوش جسور بنظر میاد و مطمئنم اگه پاش برسه مث یه خرگوش گاز میگره! پیداش کردم. به ستون زل زده و به یه بانی لبو فیس تبدیل شده:)
YOU ARE READING
wall breaker
Fanfictionجئون جونگ کوک پسری که خانواده ش رهاش کردن و توی یه روستا بزرگ شده و بعد بعنوان برده به پادشاه فروخته میشه... و دقیقا کدوم پادشاه وقتی چوسان روی دست شاهزاده ی خوناشام ارباب کیم میچرخه... کسی که همه از شنیدن اسمش وحشت دارن! و درست وقتیکه کیم تهیونگ می...