Teahyung:
اولش خیلی آسون بنظر میومد و از نتیجه ی بدست اومده بشدت راضی بودم. با خودم میگفتم مطمئنا اگه قرار باشه اینطور باهام رفتار کنه نتیجه ش خیلی بهتر از وضعیت قبله. ناراحت بود و بشدت از دستم عصبانی اما تمام چیزی که از دیروز تا الان بهم گفته بود، بله قربان ها و چشم عالیجناب های پی در پی بود.
اگه بگم دلم واسه بی محلی کردناش و تخس بازیاش از همین الان تنگ شده دروغ نگفتم. اما خب نباید بامن اینطور رفتار میکرد! من تازه بهش اعتراف کرده بودم و اون همش مسخره م میکرد و جدیم نمیگرفت.
اصلا به چه حقی سرم دادمیزنه؟من که دیگه کاریش نداشتم! خیلی محکم زدمش؟! خب تقصیر من نیست که اون خودش زیاده روی کرد. عصبانی بودم خب...
نگاهی به جونگ کوک که روی اسب نشسته بود و کجاوه و شوگا و مادرش رو تا دروازه ی انتقال همراهی میکرد انداختم. خیلی سرد... انگار که هیچ احساسی نداره... اما هنوز زیباست... اونم بشدت.
هد از سرزمینشون خبر گرفته بود و قرار بود فردا صبح به پاریس بریم. امشب قرار بود نتیجه ی درخواست های جونگ کوک بیاد که تقریبا مطمئنم دومی رد میشه. اعضای دربار از قدرت گرفتن نامجون و هوپی هیونگ زیادی خوششون نمیاد که البته قرار نیست من بهشون توجهی کنم. بدون شک وزیر اعظم من قراره هوپی هیونگ باشه و نمیتونم از هوش زیاد نامجون هیونگ استفاده نکنم.
بعد از عبور از دروازه ی انتقال جونگ کوک شوگا و مادرش رو به قصر انتقال داد. و سری به پدرم زدیم.
& خوش آمدید سفر چطور بود؟
_ چندان خوب نبود پدر بنظر میاد متحدین انسانمون دارن تخطی میکنن. بهتره کسی رو برای سرکشی کامل بهشون بفرستیم تا ابزار آلات نقره رو جمع آوری کنه. توی این سفر نزدیک بود یکی از مبارزای دورگه ی با استعدادتون رو از دست بدین.
& اوه منظورت مین یونگیه؟ از اون بچه خیلی خوشم اومده. قرار بود مهارت هاش رو توی مسابقه بسنجم اما مثل اینکه قرار نیست همچین اتفاقی بیفته.
+ سرورم میشه ازتون بپرسم چرا؟
& خیلی متاسفم جونگ کوک اما درباریان با اینکه گروهتون توی این مسابقه شرکت کنه مخالفت کردن چیز دیگه ای هست که بخوای؟
+ بله سرورم... ازتون اجازه ی ساخت خون مصنوعی و تجارتش رو میخوام.
& مطمئنی؟ ساخت خون مصنوعی کار بسیار دشواریه و معمولا مشتری زیادی نداره... میدونی خونی که با دستگاه ساخته بشه طعم واقعی خون رو نداره.
+ میفهمم سرورم و سعی میکنم این نقص رو از بین ببرم. به کمک همون کسایی که درباریانتون بدلیل ترسشون نزاشتن خودشونو ثابت کنن... میدونم این حرفم گستاخی بود بنابراین تقاضای بخشش دارم.
DU LIEST GERADE
wall breaker
Fanfictionجئون جونگ کوک پسری که خانواده ش رهاش کردن و توی یه روستا بزرگ شده و بعد بعنوان برده به پادشاه فروخته میشه... و دقیقا کدوم پادشاه وقتی چوسان روی دست شاهزاده ی خوناشام ارباب کیم میچرخه... کسی که همه از شنیدن اسمش وحشت دارن! و درست وقتیکه کیم تهیونگ می...