Jung kook:
جونگ کوک! @
+ سویونگا!
@ حالت خوبه؟ شنیدم که دیروز بچه های روستا چه کار کردن!
+ بیخیال میدونی که این روزا بیشتر از پس خودم برمیام!سرشو پایین انداخته بود و پای جلوییش روی زمین ضرب گرفته بود. آدم باید خنگ می بود که تشخیص نده سویونگ از من خوشش میاد. درسته من خنگ بودم!
@ من متاسفم پدر و مادر با تو رفتار خوبی ندارن...+ متاسف نباش اونا جون منو نجات دادن و من بابت اینکه هنوز سرپناه و غذایی برای زنده موندن دارم بهشون میدونم.
@ تو بر عکس همه ی کسایی که میشناسم خیلی خوش قلبی کوک...
و بعد چیز گرد کوچیکی که با آلومینیم پوشیده شده بود رو توی دستم گذاشت.@ اممم... این شکلاته... این چیزا خیلی تو چوسان کم پیدا میشه... بابام اینو از یه دوره گرد اروپایی برام خریده...
+ اگه اینقدر ارزشمنده پس چرا میدیش به من؟
@ اوه نه... من ده تای دیگه دارم...! تو خیلی تو این خونه زحمت میکشی حس میکنم که این حقته... بازم متاسفم که نمیتونم کار بیشتری برات انجام بدم.روکش آلومینیومی رو جدا کردم و شکلات و توی دهنم گذاشتم و بعد یه لبخند خرگوشی تحویلش دادم.
+ خیلی شیرین و خوشمزه است!
به وضوح سرخ شدن لپاشو حس کردم. یه قدم به جلو برداشت و بغلم کرد.@ امیدوارم همیشه همینقدر بخندی کوک... و بازم بابت رفتار اونا متاسفم...
به آغوشش عادت داشتم. تنها کسی بود که بغلم میکرد... تنها کسی که برام خوراکی کش میرفت... تنها کسی که حس میکردم میتونه دوستم داشته باشه.
+ ممنون سویونگ اما... امیدوارم خودتو برای رفتار اونا سرزنش نکنی... برای من تو همیشه یه حامی میمونی! قول میدم بهت که یه روزی این حمایتت رو جبران کنم..
.
از خواب پریدم. بخاطر شنیدن اسم جونگ کوک سرتا پامو عرق برداشته بود. اگه همونطور که اون دختر میگفت من جونگ کوک باشم... من باید پیداش کنم! باید اون دخترو پیدا کنم... من بهش قول دادم که براش جبران میکنم.ساعت شیش صبح بود وقتی خودمو با عجله به جین هیونگ رسوندم. اگه من جونگ کوک بودم پس همه چیز تغییر میکرد؟
زنگ درو زدم و منتظر موندم. شوگا هیونگ با سر و وضع آشفته ای درو باز کرد. اگه من جونگ کوک بودم باید میپردم بغلش و میگفتم دلم برات تنگ شده یا همچین چیزی... اما من هیچ چیز از اونا رو یادم نمونده بود. بهتره فعلا این پیش خودم بمونه تا بعد!+ سلام هیونگ!
^ سلام و زهر مار میدونی ساعت چنده؟
+ متاسفم... با جین هیونگ... نه هیونگ با خودت کار دارم... میتونی بهم بگی جونگ کوک دقیقا کجا زندگی میکرده؟
^ محل زندگی جونگ کوک به چه دردت میخوره جناب چوی؟نمیدونستم میتونم بهش اعتماد کنم یا نه... بهرحال اون آدم حرافی بنظر نمیومد!
+ میشه بریم بیرون راجع بهش صحبت کنیم؟
KAMU SEDANG MEMBACA
wall breaker
Fiksi Penggemarجئون جونگ کوک پسری که خانواده ش رهاش کردن و توی یه روستا بزرگ شده و بعد بعنوان برده به پادشاه فروخته میشه... و دقیقا کدوم پادشاه وقتی چوسان روی دست شاهزاده ی خوناشام ارباب کیم میچرخه... کسی که همه از شنیدن اسمش وحشت دارن! و درست وقتیکه کیم تهیونگ می...