خب خب بزارید اول یکم پز بدم😎😎😎
عکس این پارت مال یکی از ریدرامه😎
مرسی
Auroriella
خب میخواستم کاورایی که برام فرستاده رو آپ لود کنم ولی مثل اینکه لود نمیشه...
سارری😭😭😭😭😭
خیلی دوسشون دارممممم
خیلی خفنننننننن😎😎😎
از هر دوشون استفاده میکنم لاب🙈💜🙈💜
لاو یوووووووJungkook:
از رصد خونه تا خونه ی ساحلی یک ساعت و نیم راه بود. توی تمام راه به امشب فکر میکردم و اینکه آیا ممکنه بعدا از تصمیمم پشیمون بشم؟ خب به من حق بدید... من فقط چهار ماهه که تهیونگو میشناسم و چهار ماه مطمئنا برای اینکه گرایشمو تغییر بدم خیلی کمه.
البته برای تهیونگ تغییر گرایش که هیچی مجبور کردن من برای زیر پا گذاشتن قوانین خودم هم کاری نداره. از طرفی رفتار تهیونگ توی این چهار ماه آنچنان با من و هیونگام تغییر کرده که مطمئنا اگه ندونی فکر میکنی که اون بردار دوقلوی تهیونگه!
توی تمام راه تهیونگ به من خیره شده بود و من به منظره ی شهری که با وجود لامپای زیاد و نور آرایی زیبای خیابونا توی شب زیبا تر از هر زمانی میدرخشید خیره شده بودم و به این فکر میکردم که اگه جوابم بهش منفی بود میتونستم جلوی دلتنگیم برای طعم لباشو بگیرم؟ شبا بدون کل کل کردن باهاش خوابم میبرد؟ اصلا میتونستم بدون اینکه از وجودش حس امنیت بگیرم راحت بخوابم؟
تهیونگ دستشو روی شونه م گذاشت و تکونم داد.
_ جونگ کوک... خیلی وقته رسیدیم... چرا جوابمو نمیدی؟
+ اوه ببخشید تو فکر بودم.
همونطور که از ماشین پیاده میشدم ازم پرسید: حالا به چی فکر میکردی که اینقدر ذهنت مشغول بود؟
+ بجز تو چیز دیگه ایم هست که بهش فکر کنم؟
_ اوهوم... فکر کنم ما...
+آره داشتم به ما فکر میکردم. مایی که ممکن بود هیچ وقت وجود نداشته باشه و مایی که نمیدونم قراره به کجا برسه.
_فکر کنم ما میتونیم به اینجا برسیم.
و بعد منو در آغوش گرفت.
_ از این به بعد نمیخوام اجازه بدم که به خودمون شک داشته باشی جونگ کوک. برام عجیبه که اینقدر سر این مسئله حساسی. تو درست در اوج جونیت هستی... البته میتونی حدود ده هزار سال ازش لذت ببری... اما خب این سن زمان ماجراجوییه نه اینکه بخوای مثل مردای شصست هفتاد ساله به فکر فردا و پسفردا و دلشوره های بیخود باشی.
+ میدونی تهیونگ خودمم خیلی دوست دارم مثل هم سن و سالام بدون هیچ دغدغه ای عاشق باشم اما... یه حس خیلی بد بهم میگه یه اتفاقی قراره بیفته. شاید اون اتفاق از طرف تو نباشه اما هنوز خیالم راحت نیست. حس میکنم قرار نیست زمان زیادی برای شاد بودن داشته باشم.
ESTÁS LEYENDO
wall breaker
Fanficجئون جونگ کوک پسری که خانواده ش رهاش کردن و توی یه روستا بزرگ شده و بعد بعنوان برده به پادشاه فروخته میشه... و دقیقا کدوم پادشاه وقتی چوسان روی دست شاهزاده ی خوناشام ارباب کیم میچرخه... کسی که همه از شنیدن اسمش وحشت دارن! و درست وقتیکه کیم تهیونگ می...