part14( group )

4.2K 730 45
                                    

های گایز! نویسنده باهاتون حرف میزنه😊
از این به بعد ممکنه فیک دارای محتوای نامناسب و خلاصه بوس و بغلو ...😈😂
اگه همچین چیزایی دوس ندارین ادامه ندین بوجیا بلاخره اثر کافوری که به شخصیتام دادم داره میره😂
و با لبخندی شیطانی صحنه را بوسیده و کنار میگذارد😂😘
Namjoon:
نامجون احمق ته دلم میگفت به این گروه مبتدی سه نفره اعتماد کنم و در عین حال بخش معقول وجودم بهم میگفت بهتره با کسایی همگروه بشم که سودی برام دارن. البته بدون توجه به غرغرای ممتد هوسوک بلاخره تصمیم گرفتم با این گروه کار کنم. نه بخاطر اینکه دلم واسشون میسوزه! بلکه بیشتر بخاطر اینکه کار کردن با آدمای حرفه ای که هرکدوم بنظر خودشون خیلی سطح بالان سخت تر از کار کردن با گروهیه که اعضای مستعد و بی تجربه داره. گروهی که تمرین کردن براشون کسر شان نیست و میتونم به راحتی فرمشون بدم! البته وقتمون برای اینکار واقعا کم بود! ۲ هفته! فقط دو هفته وقت داشتم به این بچه ها سر و سامون بدم و این درحالی بود که گروهای دیگه سالها وقت صرف تمرین و آماده سازی کرده بودن. خب بزار ببینم اینجا چی داریم... سه تا سال اولی که خودمم یکیشون بودم و یه سال بالایی که حتی نمیدونه تو چی استعداد داره!
_باید آموزشتون بدم! البته وقت کمه و شما نباید فقط به چند تا رشته اکتفا کنید چون اینطور که معلومه هنوز استعدادتون رو کشف نکردین.
+اونوقت به چه حسابی میخوای معلم ما بشی در حالیکه هنوز سال اولی!
جین با قیافه ی حق به جانب بهم زل زده بود و من که خودمو از قبل برای این سوال آماده کرده بودم جواب دادم: به حساب اینکه من ۷ سال توی یه اردوگاه خارج از قصر برای انواع رشته ها تعلیم دیدم و بعلاوه ی اون میتونم مخارج گروه و هزینه معلمامونم پرداخت کنم!
+و چی باعث شده فکر کنی ما اجازه میدیم تو هزینه هامونو به عهده بگیری درحالیکه میخوای پولتو به رخمون بکشی!
_اینکه حاضر نیستم ۵۰ سال دیگه بخاطر غرور کوفتی جنابعالی تو این خراب شده بمونم و معلمایی که من استخدام کردم جزو بهترین معلمای اصیل زاده هان و قابل مقایسه با معلمای این مدرسه نیستن‌. به همین دلیل پرداخت شهریه از عهده ی شما خارجه!
و بعد ادامه دادم: یونگی شی در مورد استعدادت با یه استاد خوب صحبت کردم و بهم گفت اگه واقعا اونطور که میگم استعدادت قابل توجه باشه حاضره این دو هفته رو تمام وقت باهات کار کنه البته به شرطی که تو هم تمام وقت حواست به تمرینا باشه. و البته تو دیگه لازم نیست توی رشته های دیگه شرکت کنی! فقط تیر اندازی، اسب سواری، شمشیربازی و مبارزه ی بدون سلاح. فکرتو رو این رشته ها متمرکز کن و حواست به این دوتای دیگه پرت نشه. اینکه فقط بتونی توی دو تا رشته مقام اول بیاری برامون کافیه پس دوتاشونو که از همه بهتر بلدی جدی تر کار کن. البته اگه به اندازه ی کافی وقت داشتیم اون زمان لازم نبود همچین کاری بکنیم . ولی هوسوک تو شمشیر بازی و اسب سواری حرف اولو میزنه پس میتونی رو تیر اندازیو مبارزه ی بدون سلاح کار کنی.
و بعد ادامه دادم: خب و در مورد شما دوتا... کارای زیادی هست که باید امتحان کنین چون این مسابقه حدود بیست رشته داره و تقریبا ما فقط ۵ رشته شو میتونیم به این دونفر واگذار کنیم! پونزده رشته ی دیگه میمونه... از کتاب خوانی گرفته تا بخش اختراع دارو و کمیاگری و جادو گری و حتی تله پورت و مهارت های جادو درمانی و جادو دفاعی! همه ی اینا رو باید کار کنیم. در مورد جادو گری که فکر کنم جونگ کوک بشدت توش استعداد داشته باشه. قبلا جایی کار کردی جونگ کوک؟
×میدونی که هنوز واحدشو بر نداشتم و قبل از این تو دنیای آدمای عادی زندگی میکردم!
_باید بدونی که استعدادت فوق العاده ست جونگ کوک... باید بفکر اختراع روش های جدید جادو باشی! ورد های جدید کارای جدید! میدونم تو دو هفته خیلی سخته ولی باید تا آخر امشب کتاب جادوگری پایه رو تموم کنی... سطح یک و دو شم هست که میتونی ازشون استفاده کنی... البته جادو گری پایه رو هم بتونی مسلط شی خودش خیلیه! من آمار بقیه ی گروها رو در آوردم! به جز یه گروه بقیه اعضای خیلی قدری ندارن و اگرم دارن فقط یک نفر... به هر حال با اینکه ما وقت کافی نداریم ولی باید این دو هفته رو تا حد مرگ تمرین کنیم و جین شی! فکر نکنم تا بحال روان درمانی رو امتحان کرده باشی با اینکه تمرکزت ضعیفه ولی روان درمانی رو هم بهتره امتحان کنی!
+یاااا... تو... حق نداری همچین حرفی بزنی وقتی تمام عمرت تو ناز و نعمت بزرگ شدی و من مجبور بودم کار کنم چون میدونستم هیچ آینده ای ندارم! الانم مطمئنم هرچیزی رو میشه با تمرین بدست آورد.
_فقط گفتم مواظب باشی و روی تمرکزت کار کنی و منظورم این نبود که تو این کار افتضاحی فقط میگم یکم متوسطی و باید عالی باشی! حالام که مشخص شد هرکسی باید چکار کنه برای قدم اول! خب یونگی شی تو با هوسوک برو تا تو رو به استاد معرفی کنه منم جونگ کوک و جینو با خودم می‌برم.
اول از همه رفتیم کتابخونه کتاب جادوگری پایه و سطح یک و دو این سه تا کتاب کتابایی بودن که جونگ کوک باید کاملا یادشون میگرفت... البته تسلط روی جادوگری پایه هم خیلی مهمه چون دوتا کتاب بعد همه از روی اینکی نوشته شدن! خب شاید از خودتون بپرسید چرا ما اینهمه رشته ی درسی داریم... جوابش فقط یه چیزه"جنگ"چند هزار ساله که دنیای ماورا توسط خوناشاما اداره میشه و اون رهبر هیل بالا انتظار داشت که همون چند هزار سال پیش رهبری بدست خودش بیفته. با اینکه بنظر پریا نماد و مظهر پاکی و دانایین اما بخاطر رهبرشون اونا حق ندارن تحصیل خاصی داشته باشن! فقط بعضی از آموزشا رو بصورت سنتی تو خانواده شون یاد میگیرن. برای هیل بالا جادو چیزیه که توی خونشون جریان داره و بسادگی میتونن ازش استفاده کنن! پریای کمیاگر یا موجوداتی که میتونن روح و روان موجودات دیگه رو به بازی بگیرن... اینا فقط بخشی از موجوات ماورایین و اینم مسلمه که رهبر هیل بالا منتظر فرصتی برای حمله ست! اون بخاطر اینکه بتونه براحتی مردمو فریب بده اونا رو از تحصیل محروم میکنه. کسی که مغزش رشد نکنه فکر میکنه شرایط موجود و اینکه همه چیز مثل همیشه ست به نفعشه! از تصمیمات رهبر مار صفتش پیروی میکنه و مثل آدمای قرون وسطی زندگی میکنه! با اینحال کشور ما هیچوقت پادشاه ثابتی نداشته. هر پادشاهی بعد از پایان دوره ی فرمانرواییش تختو به پسرش و یا شایسته ترین فرد واگذار میکنه. ما اینجا هیچ محدودیتی توی استفاده از تکنولوژی نداریم! یه دروازه به آینده داریم که از ۲۰۰ سال پیش بازش کردیم و هنوزم با گذشت زمان توی این سرزمین زمان اونجا هم جلو میره. اینجا ما بخاطر حفظ برتری مون خیلی از رشته ها رو یاد میگیریم و همیشه بدنبال ثبت پیشرفت توی اون رشته هاییم. الان براحتی میشه گفت توی خیلی از رشته ها بهترینیم با اینکه هیچکدوم استعداد تخصصی ما نیست! پادشاه همیشه بهترینا رو تشویق میکنه و با اینکه سیاستای قصر همیشه کثیفن ولی به دانشمندا احترام گذاشته میشه! بعد از اینکه کتابا رو به جونگ کوک دادم من و جین رفتیم بسمت مرکز روان درمانی. خب باید بگم که دونوع خوناشام توی این مراکز بستری میشن. خوناشامایی که نواقص مادر زادی دارن و خوناشامایی که بخاطر پریای خاص به این روز افتادن و باید بگم که کار اینجا واقعا سخته!
_سوکجین شی بهتره بهت یادآوری کنم که کار توی این مرکز واقعا سخته ولی میتونی از چند تا بیمارای اینجا برای درمان استفاده کنی.
+تو دیونه شدی؟ میگی رو این بدبختا امتحان کنم؟
_محض اطلاعت بگم که این بدبختا کسایین که روان درمانا عادی نتونستن درمانشون کنن و همین الانشم در حد مرگ عذاب میکشن! نهایتا میزنی دوتاشونو میکشی البته اگه فکر میکنی که اینکار بچه بازیه!
+یاااا....تو....
مشتشو به نشونه ی تهدید بالا آورد ولی چون چیز خاصی برای گفتن پیدا نکرد ساکت موند. اونو به یکی از بهترین دکترای بخش معرفی کردم و بعد دستشو گرفتم و بردمش به اتاقی که قرار بود از این به بعد اتاق کنفرانس گروهمون باشه.
+نامجون شی مگه قرار نیست بریم تو اون بیمارستان؟
_من فقط معرفیت کردم که بعدا مشکلی برای رفت و آمد نداشته باشی. فعلا وقت تمرینه!
دستشو گرفتم و نشوندمش روی یکی از صندلیای اونجا و بعد خودمم رو بروش نشستم. یه پر یه سیب و یه وزنه ی یک کلیویی روی میز گذاشتم.
_خب تمرین تمرکز امروز... از این پر شروع میشه! ده دقیقه معلق نگه ش میداری و بعد پنج دقیقه بهت استراحت میدم. بعد از اون به ترتیب این سیب و این وزنه رو معلق نگه میداری. اگه شکست بخوری دوباره از اول تایم میگیرم! حالا دیگه بستگی به خودت داره که این تمرینو چند ساعته تموم کنی!
+تو واقعا کار و زندگی نداری میخوای بشینی اینجا و مث چی منو شکنجه بدی؟!
_تو این فاصله من کتاب میخونم! بهرحال به جز پر بقیه شون اگه رها بشن صدا میده. البته بعد از این تمرین؛ تمرینای دیگه ای هم داریم... نباید وقتو تلف کنیم همین الانشم وقت کافی نداریم!
شروع کرد. با چشماش روی پر تمرکز کرد و سعی کرد مغزشم روی اینکار متمرکز بشه. پر معلق شد و برای پنج دقیقه همونطور موند. البته مطمئنا شرایط مسابقه فرق داره بنابراین دستمو آروم روی دستش گذاشتم و همونطور که انتظار میرفت پر رها شد!
+یااا تو معلوم هست داری چکار میکنی؟
_سوکجین شی تو میدون مسابقه خیلی چیزا هستن که قراره تمرکزتو بهم بریزن و اگه قرار باشه فقط یه لمس ساده کل افکارتو بهم بریزه پس همون بهتر که وارد اینکار نشی! از الان دوباره تایم میگیرم و باید به لمس دستای من حین تمرکزت عادت کنی! حتی اگه فشارشون بدم یا حتی گازت بگیرم! دوباره تمرکز کرد و پر شناور شد اما با نیشگون کوچیکی که از دستش گرفتم دوباره پر سقوط کرد! دفعه های سوم و چهارم بهتر شد و تو ی دفعه ی شیشم بلاخره تونست پر رو به مدت ده دقیقه ی تمام با همه ی نیشگونایی که از دستش میگرفتم معلق نگه داره!
_خب حالا میرسیم به مرحله ی بعد جین! مرحله ی بعد قراره سخت تر بشه.
+ کیم نامجون! من هیونگتم بنظرت نباید باهام رسمی و مودبانه تر حرف بزنی؟
_بهرحال من الان سونبه ت حساب میشم بنابراین فراموشش کن و بیا فقط باهم راحت باشیم. ایندفعه باید درحالی که توی چشمای من زل میزنی سیبو بالا ببری!
اعتراف میکنم که زیاده روی کردم! یک دقیقه ی اولش بد نبود! تا وقتی که روی چشماش متمرکز نشده بودم! چشمای کشیده و خوشگلش و مردمکاش که میلرزیدن و وقتی که آروم گرفتن برای یک ثانیه تمام مغزم خالی و پر شد! پر از چشمای پسری که رو بروم نشسته بود و داشت سعی میکرد روی سیب تمرکز کنه و همزمان به چشمای من زل بزنه! اما قسمت جالب ماجرای جایی بود که لپاش صورتی شدن و کم کم کل صورتش عین لبو شد و سیب معلق به یکباره متلاشی شد! همزمان چشمامونو بستیم و بعد از باز کردنشون به تیکه های سیبی که روی صورت طرف مقابلمون بود خیره شدیم و بدون دلیل زدیم زیر خنده!
_خب سوکجین شی بیا این یکی رو بیخیال شیم! میریم سراغ تمرین بعد... وزنه رو بلند کن و در عین حال باهام حرف بزن!
Jung kook:
تو کتابخونه نشسته بودم و سعی میکردم روی اصول اولیه که توی ده صفحه ی اول کتاب نوشته شده بودن تمرکز کنم. یه ذهن آماده... که تقریبا دارم! شرایط روحی مساعد... فکر نکنم چیزی الان آرامش روح و روانمو بهم ریخته باشه! سلامت جسمی... خب اینجا نوشته برای اینکه جادو اثر کنه باید دقت زیادی داشت توی انتخاب مواد اولیه ی مناسب یا اندازه شون... اوه اینجا گفته باید حتما مواد طبق دستور کتاب باشه مثلا اگه گفته شده مانیکای درجه دو باید از همون استفاده بشه و اگه از درجه یکش استفاده کنیم ممکنه فاجعه بشه! دقت و سرعت خیلی مهمن و باید مهارت لازم برای اجرای طلسم های مخصوص رو داشته باشی!
_هووووفففف اینکه همه ش شد مهم! نامجون هیونگ سخت ترین بخشو داده به من!
+توعم میخوای توی مسابقه شرکت کنی بانی بوییی؟
با دیدن صورتش یاد بوسه ای که توی مهمونی داشتیم افتادم و صورتم از خجالت آتیش گرفت. مردمک چشمام میلرزیدن و سرمو آروم انداختم پایین ولی کم نیاوردم و گفتم: من بانی بوی نیستم و به تو هم ربطی نداره کارای من!
+اومو اینقد خجالتی نباش بانی بوی! فقط یه بوسه بود. میدونی که پسرایی مثل من عادت دارن!
لعنتی مغزمو میخوند. نزدیک تر اومد و درست یک قدمیم وایساد و خم شد. با انگشت اشاره ش سرمو بالا آورد و شصتشو روی لب پایینیم کشید.
+اگه میخوای کاری میکنم عادت کنی بهش... فقط کافیه بگی!
شت اون لعنتی الان داره چی میگه؟ من چرا نمیتونم تکون بخورم؟! لعنت بهت کیم تهیونگ... چرا کاری میکنی که قلبم... وایسا ببینم من الان گفتم قلبم؟! شات آپ کوک شات آپ! ولی با کمال تعجب دیدم که ازم فاصله گرفت و روی صندلی کنارم نشست.
+خب بزار ببینم... جادوگری پایه. اگه دوست داری میتونم کمکت کنم!
_و اونوقت ‌چرا باید کمکم کنی؟
+واضحه بخاطر هوسوک هیونگ! من و اون خیلی وقته باهم دوستیم و اخیرا بخاطر نامجون تو دردسر افتاده بخاطر همین کمکش میکنم بتونه وارد جایی بشه که توش درس میخونم!
_به کیم تهیونگ نمیاد اهل کمک کردن و اینا باشه!
+من برعکس بعضیا دور و برمو از آدمای زیاد و بی مصرف پر نمیکنم ولی اگه یه نفر به عنوان دوست نظرمو جلب کنه به این راحتیا رهاش نمیکنم بانی بوی!
_آره متاسفانه بعضیا و دوستاشون دور و برشون پر از هرزه ست و خودشونم با این قضیه حال میکنن!
+من گفتم به عنوان دوست! هیچ وقت یه زیرخواب دوست نمیشه جئون شی!
_و هیچوقت یه هوس باز آدم!
پوزخندی زد و گفت: خب حالا شروع کنیم ببینم چقدر استعداد داری و تا کجا میتونی بخونی!
قبل از اینکه مثل عزرائیل بالای سرم ظاهر بشه همه ی شرایط مقدماتی رو داشتم ولی الان... فقط امیدوارم پیشش ضایع نشم! ضربان قلبم بطرز مسخره ای نامظمه و کوچکترین تمرکزی ندارم!
+اگه الان جلوی من اینقدر دست و پاتو گم کنی اونم فقط بخاطر یه بوسه ی ناقابل بعدا چطور میخوای جلوی اونهمه آدم مسابقه بدی؟ ببینم نکنه بوسه ی اولت بوده؟
و بعد خم شد پوزخندی زد!
_ نه... نه اصلا! من... من خودم دوست دختر دارم!عاره و ما تقریبا هر... هر... اوه هربار که همو می بینیم بوسش میکنم!
پوزخند روی لبش پر رنگ تر شد و جلو اومد و با کمال تعجب بوسه سریع و کوچیکی روی لبام گذاشت!
+اممم فکر نکنم جئون شیییی! هنوز مزه شون همونه! بوی اون دختره رو نمیدی! و بعد سرشو نزدیک گردنم برد و بو کشید.
+خیلی شیرینی... ولی قابل مقایسه با هیچ شرینی نیستی! بانی سوییت! تو بانی سوییتی! شرینی مخصوص خودم!
اگه بگم خشکم زده بود دروغ نگفتم! جاذبه ی عجیبی بهش داشتم که بهم اجازه نمیداد به این راحتی پسش بزنم و یجورایی... مای گاش! چرا ازش خوشم اومد؟! با چشمای گرد شده م نگاش کردم چشماش یجورایی هرکسی رو جذب خودش میکرد! البته باید بگم جذابیت تهیونگ غیرقابل انکاره ولی اینکه اون هرکسی رو بعد از استفاده دور میندازه هم حقیقته! بلاخره خودمو جمع و جور کردم و هلش دادم! با اینکه فشار زیادی وارد کردم ولی فقط تونستم سرشو از توی گردنم بیرون بکشم که این یعنی فاجعه ی اصلی قدرتای کوفتیشن!
+اوه راستی یه چیز دیگه! به اون دوست دختر فیکت هیچ کاری ندارم ولی اینو بدون هرچیو من میخوام بدست میارم چه پول چه خونه چه جنازه ی کسی و یا حتی یه بانی بوی جسور!
_کیم تهیونگ توی لعنتی! اجازه نمیدم باهام بازی کنی!
+ولی من فکر میکنم خرگوشا از بازی خوششون میاد!
به طرز مسخره ای حرفای جین هیونگ توی ذهنم تکرار میشدن! "همونطور که یه زن و مرد همو میبوسن همونطور با حرارت و..." لعنتی این یعنی اون لعنتی گیه؟
_ اگه تو گی ای پس چرا با دخترا میگردی؟
Teahyung:
_اگه تو گی ای پس چرا با دخترا میگردی؟
لپای آویزون و قیافه ی متعجبش باعث میشد که صد برابر بخوام داشته باشمش! اولش با حرفای هلما موافق نبودم ولی راستش الان... الان دلم میخواد داشته باشمش نه بعنوان یه برگزیده ی کوفتی که ملکه ی من محسوب میشه بلکه بعنوان... بعنوان... راستش نمیدونم دقیقا! شاید بعد از یه بار ازش خسته بشم ولی الان میدونم که واقعا منو جذب خودش کرده! به سادگیش پوزخندی زدم و گفتم: وقتی پا به قلمرو شهوت میزاری کمتر توجهی به جنسیت میکنی! و وقتی میدونی همه چیز تهش مال توعه روی یه بانی بوی احساس مالکیت میکنی! پس مراقب خودت باش چون به محض اینکه بفهمم با کسی بودی گردن اون آدمو خورد میکنم... البته بعد از اینکه ازت خسته شدم هرجا که خواستی برو!
_تو یه عوضی پست فطرتی! البته جای تعجب نیست نود درصد آدمای اینجا درست مثل تو ان! فکر میکنی خورشید دور تو میچرخه ولی احمق نباش. تو فقط یه ذره از یه سیاره کوچیکی که به دور خورشید میچرخه و اون خورشیدی که خودش توی یه منظومه و بعد توی یه کهکشان و چون خیلی عقل کلی باید بدونی که ما فقط یه کهکشان نداریم. چشماتو باز کن عوضی! چون من همونقدر از بالا بهت نگاه میکنم و ذره ای به این اهمیت نمیدم که پدر و مادرت کین که همچین انگلی رو بزرگ کردن!
یکی از پاهاشو با حرص روی زمین کوبید و بعد اخم کیوتی کرد و بدنبالش بینیشو بالا کشید و کتاباشو جمع کرد. راستشو بخواین یه ذره هم از رفتارش ناراحت نشدم نه وقتی که حتی یه کلمه از حرفاشو نفهمیدم و فقط محو صورت با مزه ش بودم که وقتی عصبانی میشه عین لبو قرمزه! نه وقتی که میبینم از زبونش مثل یه شمشیر استفاده میکنه اما وقتی من از لبام استفاده میکنم ساکت میشه و گر میگیره! شاید اون فقط زبون جسوری داره وگرنه واکنشش به لمسای من زیادی کنده!
Hedie:
تو حیاط مدرسه قدم میزدم. من بخش جادوگری و تله پورتو انتخاب کرده بودم چیزایی که بدون شک توشون استاد بودم! البته برای انتخاب گروه خیلی وسواس به خرج ندادم و فقط با دوستام همگروه شدم. فکر کنم خیلی مسخره باشه اگه یه هیل بال نه تنها خوناشاما رو گول بزنه و خودشو یه خوناشام جا بزنه بلکه توی مدرسه ی خوناشامای اصیل زاده درس بخونه! همینطور که قدم میزدم چشمم یه هیبت آشنایی خورد! چانی اوپا؟! اونم تو مدرسه ی دورگه ها؟ یعنی ردمو تا اینجا زدن؟ چشمای درشتشو دیدم که به سرعت بین جمعیت میگشت. خیلی سریع سرمو برگردوندم و با جیهوپی روبرو شدم که با تعجب نگام میکرد. را دیگه ای نداشتم باید مخفی میشدم ولی اون لباسای قجری و موهای بلندم لوم میدادن.دستشو گرفتم و جاهامونو عوض کردم. حالا درست پشتش وایساده بودم. یه نگاهی به چانیول و یه نگاهی به من انداخت و بعد ابرویی بالا انداخت و پوزخند ضعیفی زد. لعنت بهت شاینی هورس آجوشی که اینقدر تیزی!
_خوناشام نیستی! نه؟!
+عاااا... چیزه... یعنی چیه.... یعنی عاااممم خب میشه بعدا برات توضیح بدم؟
_تو... همون ملکه ی فراری هیل بالایی؟ واو چه سعادتی!
+ملکه چه کوفتیه من که قبول نکردم!
و نا خواسته کل زندگیمو لو دادم!
_خب کمکت میکنم قصر در بری ولی توعم باید برام همه چیو تعریف کنی! درمورد اینکه چرا اینجا موندی... چطور بوی دورگه ها رو میدی و...
+یاااا هوسوک شی چبال(لطفا)!
_ و اینکه یادت نره بهم بدهکاری! خوشم میاد الان خیلی مودب شدی قبلا هیچوقت مث آدم صدام نمیکردی!
در حالی که دستمو گرفته بود و میدوید بهم گفت.
+چون تا الان کارم پیشت گیر نبوده!
_خوشم میاد خیلی صادقی! خجالت نکش بگو الان داری چاپلوسی میکنی دیگه!
+هرچی میخوای اسمشو بزار فقط اینو بدون که بهتر از اینه که ملکه ی یه پیرمرد چندین هزار ساله بشم... عق!
_آره خب پیرمردا خشن ترن و دیرتر....
+یااااا تو جرات داری دوباره از این حرفای چندش بزن!
یهو وایساد و منو به داخل شکاف کوچیکی از دیواره ی یه تخته سنگ کشید.
_به مخفیگاه جی هوپ یور هوپ خوش اومدی!
.
.
.
.
وقت گل صنوبره ووت و کامنت یادت نره😐😂

wall breakerTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang