اول اینکه یه ذوق خاصی دارم برای نوشتن اینا...
اولاش که من اومدم واتپد تا یه مدت زمان زیادی هیچ خبری نبود...
۳ الی چهار ماه طول کشید تا والبریکر ۱۰۰۰ تا سین بخوره..
و من اون زمان اینقدر خوشحال شدم که پستش کردم🤧
و هنوزم نگه ش داشتم تا ریدرای من که میخوان استوری خودشونو شروع کنن ببینن که من چقدر منتظر شما بودم🤧🤧
الان که شما رو دیدم خیلی خوشحالم...
میدونم خیلی وقتا دیر جواب کامنتا رو میدم و بعضی از کامنتارم اصلا نمیرسم نگاه کنم... شرمنده...
اون زمان وقتی یه فیکشنو میدیدم که براش فن آرت یا کاور میفرستن با خودم میگفتم نویسنده اش چه آدم خوش شانسیه...
و الان خودم یکی از اون آدمای خوش شانسم که عشق شما رو دریافت میکنم...
با خیلیاتون توی اینستا دوستم خیلیاتونم تو تلگرام... خیلیای دیگه هم تو واتپد...
باهم میگیم میخندیم و خاطراتمون رو به اشتراک میزاریم...
و الان میخوام به همه تون برای این خوشبختی پز بدم😎
میخوام کاورا و فن آرتایی که برام فرستادینو آپلود کنم و بگم که چقدر برام ارزشمندن❤
https://my.w.tt/ROHVgqVzA6
_grink_این اولین کاوری بود که یه نفر دیگه برام درست میکرد... خیلی برام با ارزشه❤❤❤
YOU ARE READING
wall breaker
Fanfictionجئون جونگ کوک پسری که خانواده ش رهاش کردن و توی یه روستا بزرگ شده و بعد بعنوان برده به پادشاه فروخته میشه... و دقیقا کدوم پادشاه وقتی چوسان روی دست شاهزاده ی خوناشام ارباب کیم میچرخه... کسی که همه از شنیدن اسمش وحشت دارن! و درست وقتیکه کیم تهیونگ می...