Jin:
در حالیکه سبد غذا رو مثل مهم ترین چیز زندگیم تا بالای تپه جابجا میکردم نگاهی به نامجون انداختم که هنوزم فکرش حسابی درگیر نقشه ها و عملیات ها بود. و پشت سرش جیمینی که مثل یه جوجه اردک نگران پشت سر نامجون قدم میزد.خب راستش این قرار بود یه قرار باشه! البته نامجون به هیچ وجه راضی نبود که جیمینم با خودمون بیاریم اما من یجورایی نتونستم اون بچه رو با اینهمه نگرانی توی خونه ول کنم. یونگی رفته بود سر عملیات شکار و هوپی و هدم نبودن و جیمین مثل همیشه از نگرانی و دلتنگی برای دوست پسرش پر پر میزد.
@خب همینجا بشینیم نظرتون چیه؟ هوا خوبه... اینورام درخت نیست که گلبرگاش بریزن توی چای بهی که درست کردم!
نامجون با اخم ریزی به جیمین اشاره ی کوتاهی کرد و بعد گفت: مثلا میخواستیم بریم سر قرار!
با اشاره ی دست ازش پرسیدم" مثلا جیمینی رو چکار میکردم؟"
" میبردیش پیش مامان یونگی الان اونم تنهاست... "
"اون الان مواظب یونهیه... چه انتظاری داری؟"
هوففف بلندی کشید و با اشاره بهم فهموند که " ما محکوم به پدر مادری کردنیم"
جیمین اما تو عالم خودش بود. هربار که شوگا با گروهش برای شکار و پاکسازی میرفت جیمین یه روتین اعصاب خورد کن استرس و اضطراب رو پشت سر میگذاشت...
روتین اینطور بود که اول صبحی با دیدن جای خالی یونگی اول حدود یه جعبه دونات با نوتلا و خامه رو میخورد و بعد تا دوساعت دور تا دور خونه دور میزد. بعد از اون احساس حالت تهوع میکرد و یک ساعت تموم توی دستشویی بالا میاورد. و بعد درحالیکه هنوز نگران یونگی عزیزش بود حس کثیفی مفرط بهش دست میداد و دوساعت تموم خودشو با انواع شوینده های خوشبو یا بی بو ، موثر و یا حتی غیر موثر میشست. تا جایی که شبیه یه جوجه ی پف کرده میشید و با لپای قرمز و بزرگ بخار گرفته اش از حموم بیرون میومد و دوباره دنبال چیزی برای خوردن میگشت!
و خب من امروز تصمیم گرفتن یکم و فقط یه کوچولو این روتین عذاب آور جیمینو تغییر بدم. البته شاید آوردن جیمین سر قرارم با نامجون یک زیاده روی بود ولی خب... بنظرم سلامتی جیمین از یه قرار که هزاران سال برای گذاشتنش وقت داشتیم خیلی مهم تر بود!
& هیونگ بنطرت چیزیش نشده؟ نکنه مثل دو سال پیش زخمی بشه؟ نکنه شیاطین بهش آسیب زده باشن... هیونگ نکنه با شمشیر دست خودشو بریده باشه!!!!!
@ نگران نباش کیوتی! یونگی که بچه نیست... اون یه معلم خفن شمشیر زنیه چطور ممکنه دستشو با شمشیر ببره؟
در واقع میخواستم بگم اگه قرار باشه با شمشیر دستشو ببره مطمعنا انگشتشو قطع میکنه... اما خب گفتن همچین چیزای خشنی به پاپی اردکی ای مثل جیمین از هر جرمی توی دنیا وحشتناک تر بود!
KAMU SEDANG MEMBACA
wall breaker
Fiksi Penggemarجئون جونگ کوک پسری که خانواده ش رهاش کردن و توی یه روستا بزرگ شده و بعد بعنوان برده به پادشاه فروخته میشه... و دقیقا کدوم پادشاه وقتی چوسان روی دست شاهزاده ی خوناشام ارباب کیم میچرخه... کسی که همه از شنیدن اسمش وحشت دارن! و درست وقتیکه کیم تهیونگ می...