part71

1.3K 264 61
                                    

Jung kook:

حدس بزنید چه حالی داشتم؟ وقتی اون عوضی داشت مثل آبنبات چوبی بدنمو لیس میزد! و اون عوضی احمقی که اون یکی عوضی رو به درک واصل کرد.

و حالا برگشته عذر خواهی میکنه؟ من بدون تو نمیتونم کوکی؟ کورررر خوندی! برای هلما یه یادداشت گذاشته بودم. باید اونو میدیدم. بعد از اینکه هلمونا رو با پری که از شکل اصلیم کنده بودم کشتم، الان نوبت دیوید بود و تمام اون شیاطینی که باهاش همدست بودن و اون زنا... باید اونا رو نجات میدادم.

به هر زحمتی بود از روی تخت بلند شدم. بیحال بودم و تمام تنم میسوخت. مخصوصا مارکم. بخاطر اینکه مارک جفتشو خنثی کرده بودم. کیم تهیونگ الان آزاد بود و من فقط یکم تلاش برای آزاد کردن خودم احتیاج داشتم. با باقی مانده ی انرژیم به شکل اصلیم تبدیل شدم و قبل از اینکه اون برگرده از پنجرۀ اتاقش به بیرون فرار کردم. مقصدم کجا بود؟ حتی خودمم نمیدونستم دارم چکار می کنم. تنها ایده ای که به ذهنم میرسید تموم کردن ماجرا بدون اینکه بقیه بفهمن بود. من تلاش کردم که با کمک بقیه جلوی این اتفاق رو بگیرم اما در نهایت اونی که میبایست این قائله رو ختم میکرد خود من بودم. اینطور بقیه میتونستن بدون اینکه اونقدر آسیب ببینن کنار هم باشن و شاد.

Teahyung:
_ نامجون من اشتباه بزرگی کردم و جونگ کوک الان رفته!
@ میشه دقیقا منظورت رو از اشتباه بزرگ و رفتن بیان کنی؟
صدای اون پسر خدمتکار بود.

_ نیازی به توضیح دادن به یه خدمتکار نمیبینم!
@این خدمتکار خیلی وقته که دیگه از اون شغل کوفتی استعفا داده و همین خدمتکار قسم میخوره که اگه بلایی سر اون بچه بیاد تا آخرین قطره ی خونش رو برای انتقام گرفتن از یه عوضی رو ی زمین میریزه!

^ لطفا دعوا نکنید فعلا اینکه جونگ کوک کجاست از همه چیز مهم تره درسته؟ بنظرم تهیونگ بهتره که همه چیزو خیلی واضح و از اول توضیح بده!

روی کاناپه نشستم و با دستای لرزون لیوان آبی که روی کانتر بود رو برداشتم.

_تقصیر من بود یعنی نبود... خب اون اول منو مارک کرد! من فکر کردم... فقط فکر کردم با مردنش اون مارک پارک میشه و اون فقط منو خیلی تحقیر میکرد بخاطر همین میخواستم وقتی که میمیره آدم حقیری بنظر بیاد. من اشتباه کردم هیونگ. الان اون رفته و مارکشم با خودش برده... من فقط حس میکنم تمام وجودم خالی شده و اون سمی که توی بدنشه خیلی کشنده ست بخاطر همین نگرانشم.

جین با عصبانیت از روی صندلی بلند شد و فریاد زد: تو چه گهی خوردی؟ اونو مسموم کردی عوضی؟

نامجون پهلو ای جین رو از پشت گرفت و عقب نگهش داشت.
@ ولم کن نامجون اون بچه بجز ما هیچکس دیگه ای نداره که بهش پناه ببره! الان یه گوشه توی سرما داره میمیره!

^ محض رضای فاک هیونگ یه دیقه آروم بگیر! جونگ کوک اونقدرام بچه ی مثبت و بی گناهی نیست. در واقع خیلی وقتا من بهش شک میکنم... اون اینقدر قدرتمنده که هیچ نیازی به درس خوندن توی این مدرسه و یا هیچ آکادمی دیگه ای نداره! با اینحال یک راست اومده سراغ ما و یجور که انگار همه ی ما رو میشناسه باهامون رفتار میکنه. ما رو اینجا دور هم جمع کرد و اون فقط عجیبه بنظر من....

wall breakerTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang