VOTE 🍺
.
.
.کنار پوستر فیلم ایستاد
نگاهی به عکاس ها کرد که هر کدوم اونو به سمتی صدا میزدن
پس فقط طبق گفته ی باب عمل کردیه بار از سمت چپ و بار دیگه به سمت راست ژست گرفت و در آخر رو به روشون مستقیم ایستاد و لبخند زد
حفظ لبخند اونم رو به روی دوربین های بیرحمی که با فلش زدن کورت میکنن کار سختیه اما بهترین سلاح برای فرار کردن از قضاوت شدنه
بلاخره لویی تونست از پله های بزرگ سالن بالا بره تا با ورود به تالار از هیاهوی بیرون در امان باشه اما قبل اینکه وارد تالار بشه صدای جیغ و داد و بیداد بیش از حد باعث شد سرشو بچرخونه و پشت و نگاه کنه
البته که اون بازم آخر همه میاد , برعکس بقیه که هر دو سه قدم یک بار برای عکاس ها می ایستادن تا عکس بگیرن , هری ادوارد استایلز مجبور بود هر ده سانتی که جلو میره یه ژست بگیره , چون اون عکاس ها اصلا نمیخواستن موقعیت به این خوبی که تو یک متری سوپر استار هالیوود قرار داشتنو از دست بدن
:هی لویی بیا تو چیکار میکنی !
لویی نگاهی به باب کرد و سرشو تکون داد و همراهش به داخل تالار رفت
:با اقای فنیکس صحبت کردم ولی یک ماه رو نمیتونه بهت وقت بده , یک هفته قبل پروژه ی جدید باید برگردی
لویی همراه باب روی صندلی نشست
:یعنی چقدر میتونم لندن بمونم ?
:شاید خالص دو هفته !
:نه تو ن....
:هی لویی
لویی با شنیدن صدایی از پشت سر رو صندلیش چرخید و حرفشو با باب نیمه تموم رها کرد
:اوه , هی خانوم واتسون
اما چشماشو چرخوند و به لویی دست داد
:منو اما صدا کن لویی , اونطوری حس میکنم دستیار شرلوک هلمزم و پنجاه سالمه
لویی لبخندی زد
:ببخشید , خوشحالم که میبینمت
اما :منم همینطور خوشحال شدم باب
باب :منم همینطور شب خوبی داشته باشی
اما دامن لباس بلندشو بالا گرفت و سمت میزی که مدیر برنامه و دوستاش بودن رفت
:خیلی خب لویی اون از هری , اون از زین و حالا هم اما واتسون , نظرت درمورد اینهمه پیشرفت چیه ?
لویی خندید و سرشو تکون داد
:متوجه شدم مدیر برنامه هام خیلی عالیه
باب انگشت اشاره اشو سمت لویی گرفت و چشمک زد
:نکته ی طلایی
![](https://img.wattpad.com/cover/205050866-288-k413606.jpg)
YOU ARE READING
Elegant Assassin
Fanfiction❌COMPLETE❌ ژانر : رومنس اجتماعی (سینما) #1_larry #1_harry and the best # Some people are going to leave, but that's not the end of your story. That's the end of their part in your story. خیلی ها تو رو ترک می کنن، ولی این پایان داستان تو نیست. این پا...