you got me going under

1.4K 325 414
                                    

لویی دستاشو شست و برگشت داخل اتاق , جایی که باب داشت برگه هایی رو داخل کیفش میچید

:فقط یکم خسارت , غوغای رسانه ای و دعواهای جیمز و باید تحمل کنی

:بسه باب از صبح داری یه بند مخ منو میخوری , من نظرم عوض نمیشه باید قرارداد هارو فسخ میکردیم من که نمیتونم با شکم قلنبه جلوی دوربین عاشق یه دختر بشم ...میشه?

باب خندید و کیفشو بست

:اما لویی , تو میتونی بعد چند ماه بری و از مردم قایم بشی , جواب رسانه هارو هم من و بقیه میدیم اما ...هری چی? تو حتی بهش نگفتی داره پدر میشه

:اما اون تو موقعیت خوبی نیست

:تو نمیتونی بجاش تصمیم بگیری تو نمیدونی داری چیو ازش مخفی میکنی , پدر شدن بهترین و بزرگترین مسئولیت و حسیه که یه مرد میتونه تجربه کنه مطمئن باش حتی اگه نخوادش هیچ وقت نمیتونه جلوی قدرت حس پدرانه اشو بگیره حتی برای یه عدس

لویی دستاشو جلوی گوش هاش گرفت

:آخرش دیونه ام میکنی انقد بهش نگو عدسسسس

:هرچقدر دلت میخواد خودتو جر بده اون عدسیه عمو بابیه ....خدای بزرگ لویی زودتر بدنیا بیارش

لویی خندید

:پس منو بنداز تو مایکروفر چون کاری ازم بر نمیاد

:تخم مرغ که نیست میخوای با حرارت سریع جوجه اش کنی

:لعنتی از عدس به جوجه رسیری? بس کن , تازه خودت گفتی زودتر

باب از جاش بلند شد

:پس برو تو فر , و .... به هری هم همه چیز و بگو نهایتا اگه قبول نکرد چیزی عوض نمیشه میتونی بری بالدا

لویی سرشو تکون داد و با رفتن باب تو فکر رفت
اینکه تمام نقشه هاتو بخاطر یه اتفاق که توش مقصری کنار بذاری و مسیر زندگیت ۱۸۰ درجه تغییر کنه خیلی عجیب بود اما لویی حس میکرد اون بچه یه پاککن بود , کسی که با مطرح شدنش همه ی آشفتگی ها جمع شدن تو یه نقطه

........

درو باز کرد و با عجله بیرون رفت
وقتی وارد اسانسور شد بن دوید دنبالش اما خیلی دیر رسید و محکم کوبید رو دکمه ی آسانسور

:لعنتی

گوشیش و دراورد و هر بار که صدای بوق و میشنید سریع قطع میشد

گوشیشو تو جیبش برد و برگشت داخل اتاق کارش و پشت میزش نشست

:کجا رفت ?

:گوشیشو جواب نمیده پس بهتره کاریش نداشته باشیم , الان عصبیه

جرارد از جاش بلند شد

:چی بهش گفتی مگه ? بهتر نیست بری ببینی کجا رفت ?

:با راننده رفته جای نگرانی نیست و میدونم کجا رفت

Elegant AssassinDonde viven las historias. Descúbrelo ahora