VOTE
.
..
.🌟
.
.اتاق شکنجه ?
این چیزی بود که با خونون هر جمله از اون فیلم نامه توی ذهنش تداعی میشد
انگار اکسیژن اتاق توسط بقیه ی بازیگرا بلعیده میشد و هیچی برای لویی نمونده بودکارگردان :خیلی خب , ممنونم از همگی , از نظر من همه چیز آماده اس تا جایزه های فستیوال هارو درو کنیم
لویی هنوز چشماش رو خط های دیالوگا بود و اصلا سرشو بالا نکرد , دوست داشت سریع تر از اینجا بره بیرون
باب اومد و کنار لویی ایستاد خم شد و در گوشش زمزمه کرد
:فک کنم درامدتو باید صرف عمل ستون فقراتت کنم اگه همینطور تو خودت خم شی , بلند شو به یه بهونه ای بریم خونه اتلویب سرشو بالا کرد و سریع از رو صندلیش بلند شد
:اره بریمهری هم از جاش بلند شد و رو به روی لویی ایستاد دستشو دراز کرد
:امیدوارم همکاری بی دردسر و حرفه ای داشته باشیم , انقدم استرس نداشته باش همه ی افرادی که اینجان یه زمانی مثل تو بودن
لویی لبخند نصفه نیمه ای زد و نتونست حرفی بزنه وقتی کف دستش داشت تو دست هری میسوخت
باب لبخندی زد
:حتما همینطوره اقای استایلز , امیدوارم از لویی حمایت کنید , ممنونم ازتونلویی فقط سرشو تکون داد و دستشو از دست هری بیرون کشید صندلیشو برگردوند به حالت اولشو همراه باب از اونجا بیرون رفت
هری نگاهی به اون دوتا کرد و دستاشو تو جیبش برد
:این پسره یکم عجیبه , مواد مصرف میکنه?بن ابروشو بالا انداخت
:مواد ! چون مضطرب بود دلیل نمیشه که اینو بگیهری خواست چیزی بگه که یه زن اومد کنارش
:ببخشید اقایون , برای نهار همراه من بیاید تا سالن رو نشونتون بدمهری لبخندی زد
:ممنونم خانوم محترم , ما باید بریمزن لبخندی زد و سرشو پایین انداخت
:آه چه بد , میتونم یه امضا داشته باشم ?هری سرشو تکون داد و داخل دفترچه امضا کرد و از اونجا اومد بیرون
:میدونی مراسم معرفی بازیگرا نمیتونی تنها بری?
بن پرسید درحالیکه سعی داشت فلش های کور کننده ی عکاسا رو نادیده بگیره همراه هری سمت ماشین رفتن
:برای چند لحظه داشت یادم میرفت زندگی چقدر مزخرفه
:باید با رینا آشتی کنی , وگرنه میشی تیتر خبرا
![](https://img.wattpad.com/cover/205050866-288-k413606.jpg)
VOUS LISEZ
Elegant Assassin
Fanfiction❌COMPLETE❌ ژانر : رومنس اجتماعی (سینما) #1_larry #1_harry and the best # Some people are going to leave, but that's not the end of your story. That's the end of their part in your story. خیلی ها تو رو ترک می کنن، ولی این پایان داستان تو نیست. این پا...