I'm the one ...

1.5K 333 270
                                    

داخل بیمارستان همه چیز در حال تار شدن بود در حال شناور شدن
حس اینکه زیر پاهات چیز سفتی مثل زمین و لمس نکنی و روی طناب بند بازی در حال تلوتلو خوردن باشی

:پرستار ,پرستارررر

افتاد و وقتی صورت باب رو دید فهمید چرا رو زمین نیفتاده

:لویی لویی ...لویی چشماتو نبند ...لویی

لویی برای آخرینبار به باب نگاه کرد و دیگه چیزی یادش نیومد

.............

باب روی صندلی کنار تخت نشسته بود , آرنجشو به دسته ی صندلی تکیه داد و انگشتاشو رو پیشونیش میکشید

صدای در اتاق باعث شد از جا بپره

:اقای دکتر

از جاش بلند شد و کنار دکتری که داشت به برگه های دستش نگاه میکرد خیره موند

:پرستار دارو هارو چک کرد ?

:آره , چرا هنوز بیدار نشده الان چند ساعته که اینجوری افتاده

:نگران نباشید , حالشون خوبه خابشون کاملا طبیعیه , شاید بخاطر دارو ها اولش خوابیدن اما الان نصف شبه و خب ایشون خسته بودن مگه نه?

دکتر با لبخند به باب نگاه کرد و دستشو رو شونه اش گذاشت

:بهتره بیشتر مراقبشون باشی

باب اخمی کرد

:صبح میتونم ببرمش خونه ?

:البته , شبتون بخیر

:شب شما هم بخیر

باب با رفتن دکتر دوباره روی صندلی نشست کمی به در نگاه کرد و بعد سمت لویی چرخید , دستشو تو دستش گرفت

:این فکر کرد من شوهرتم ? چرا اینجوری نگاه میکرد ? امیدوارم تخم درد بگیری هری ببین تو چه وضعیتی منو انداختی

وقتی لویی کمی تکون خورد دستشو جلو دهنش گذاشت

:تا اسم هری رو میارم تیک عصبی پیدا میکنه , پففف اگه بفهمه با جولی ساندر رفته رستوران یقینا فردا آسمان ابری همراه با رعد و برقه

آهی کشید و سمت تختی که کنارش بود رفت و روش دراز کشید , نگاهی به ساعت گوشیش کرد و بعد باز به لویی نگاه کرد

:حتی پیامم نداده , مگه دستم بهت نرسه من اگه جای لویی باشم تو این حال و روز بیفتمو اون تیر آهن احوالمو ندونه طلاق ... کات میکنم

دستاشو مشت کرد و خواست بکوبه رو تخت که سریع دستشو پس کشید

:بیدار میشه بیدار میشه خودتو کنترل کن , سیوش کن برا فردا که اون دکل بی خاصیت و دیدی ...آره

نفس نفس زد و سعی کرد حرصشو با فشار دادن دندوناش بهم خالی کنه

..................

Elegant AssassinUnde poveștirile trăiesc. Descoperă acum