VOTE 🌟
°°°°°°°°°°
لویی نگاهی به داخل خونه انداخت
:میتونی بشینی
صدای هری از پشت سرش اومد که از کنارش رد شد و با لبخند سمت آشپزخونه رفت
:تا حالا آشپزی نکردم پس اول خودم ازش امتحان میکنم اگه شروع کردم به سرفه کردن ازش نخور و به اورژانس زنگ بزن
لویی بلند بلند خندید و روی کانتر خم شد , دستاشو زیر چونه اش گذاشت و به هری نگاه کرد
:ترجیح میدم من اول امتحانش کنم چون تیتر روزنامه ها میشه " رفت خونه اش و اونو مسموم کرد " میدونی من زیاد ادم خوششانسی نیستم
هری غذا رو از تو فر دراورد و روی میز گذاشت
ظرف شیشه ای بیرون آورد و غذا داخلش ریخت:چون اتفاقای منفی زندگیت بیشتر به چشمت میان برای همین فکر میکنی بدشانسی
لویی اومد داخل آشپزخونه
:شاید ...اوم کمک نمیخوای?:چرا اونجا لیوان هست , اگه میشه بیارشون و نوشیدنی رو هم خودت انتخاب کن
لویی دوتا لیوان اورد , روی میز گذاشت سمت یخچال برگشت و نگاهی به داخلش کرد
:اگه شراب میخوای تو کمد پایینه
لویی کمی فکر کرد و لیوان هارو سر جاشون برگردوند و دوتا گیلاس مارتینی ورداشت (یه لیوان پایه دار و جایی که مارتینی توش میریزن شبیه مثلثه از کنار نگاهش کنی)
کوکتل (مشروبه) رو برداشت و روی میز گذاشت
هری ابرویی بالا انداخت و پوزخند زد
بعد اینکه همه چیز برای شام آماده شد هر دو نشستن:پس ظرفیت بالایی داری
:اوه نه , من شاید فقط بتونم یکم باهاش زبونمو خیس کنم کوکتل اوردم چون شام سنگینیه فکر کردم برای تو بهتر باشه
:ممنونم
هری کمی از گوشت رو توی دهنش گذاشت و زیر چشمی به لویی نگاه کرد , کسی که دونه های نخود فرنگی تقریبا آب شده رو کنار بشقاب میچید و با قاشقش از مخلوط گندم و ذرت میخورد !
:امروز چطور بود ?
:عکاسی داشتم , خیلی خوب بود بدون درد سر , تو چطور ?
YOU ARE READING
Elegant Assassin
Fanfiction❌COMPLETE❌ ژانر : رومنس اجتماعی (سینما) #1_larry #1_harry and the best # Some people are going to leave, but that's not the end of your story. That's the end of their part in your story. خیلی ها تو رو ترک می کنن، ولی این پایان داستان تو نیست. این پا...