🔰part 3

1.1K 300 263
                                    

روی سنگفرش های باغ قدم زد
و به بزرگترین درخت رسید ،
جایی که بعداز دومین بار حضورش
در این عمارت خانوادگی هنوز هم
حس خوبی بهش میداد
هنوز هم صدای خنده های خودش
و ادوارد رو از لابه لای کاج های بلند میشنید.
به درخت تکیه داد و
به بک گراند پیش روی چشمهاش نگاه کرد ،
یه ساختمون سه طبقه ی آجری و
با پنجره هایی که رو به طلوع خورشید بود.
که سر در ساختمون عبارت فامیلیشون
(فمیلی استایلز) نوشته بود ...
باهمه ی احساسات منقلب شده ایی که داشت خوشحال بود ازینکه تونسته بود
این مکان رو برای خودش و آینده اش حفظ کنه ... چون تا همین یک ماه پیش پدرش
به دلیل ورشکستگی یهویی
مجبور شده بود این میراث خانوادگی
رو برای فروش بگذاره.
اما مگه میشد آدم ازین همه زیبایی
در ازای دریافت پول دست بکشه؟
با اینکه چند درخت در اثر رسیدگی
کم کاملا خشکیده بود اما هنوز
این باغ خانوادگی زیبایی های خودش رو داشت
بعد از نیم ساعت پرسه زدن ،
باز صدای پارس سگهارو اینبار از توی باغ شنید...
ساعت مچیش هشت صبح رو نشون میداد ،
دوستداشت به این خوف پایان بده ،
با آخرین نفس به سمت عمارت دوید.
چند نفر با کت وشلوار های مشکی
که همون آدمهای تامیلنسون بودن مواجه شد و اصلا حواسش به مرد شیک پوشی
با کت رنگ آبی روبروی پارکینگ خونه نشده بود، مردی با استایلی مناسب
که هری تو اون لحظه با اینکه
هنوز چهره ی این مرد رو ندیده بود
اما جذبش شده بود...
بعد ازینکه مرد سمت هری برگشت،
عینکهای مشکی رو از چشماش برداشت و
با چشمهای آبیِ گیراش نگاش داد به اجزای صورت هری و بدون عکت موند،
میشد گفت رنگش در صدم ثانیه کاملا پریده بود، دستش رو به ته ریش کمش کشید ،لبهاش زیر دندونهاش در حال نابود شدن بود ...
ولی خیلی زود خودشو جمعو جور کرد
و چهره ی رنگ پریده ش پر از خشم شد
و دستور داد: این درو باز کنید، همین الان
هری به سمت درب پارکینگ رفت و گفت: فکر نمیکنید مرتکب جسارت بزرگی شدید؟ میشه بدونم تو حریم شخصیِ من دنبال چی میگردید؟
از خشم دندونهای روی هم
فشرده ش رو تکون داد و با
رگهای بیرون زده ی چهره ش که حالا به شدت جذاب ترش کرده بود

لو: پی یه نشونه از جرمی که تو یا آدمایی که الان تو بغل هم از خستگیِ دستمالی شدن خابیدن، شب گذشته مرتکب شدن.

هری:چه جرمی؟
لیام با چهره ی پف کرده و
موهای ژولیده که معلوم بود با
صدای پارس سگ ها از خواب پریده ،

حالا به جمع پیوسته بود.
لیام رو به مرد جذاب گفت:
آنکل ، در باز بود یا از دیوار پریدی؟

لیام وقتی دید کسی واسه حرفش تره ایی
خورد نکرد به همه ی افراد توی باغ
و اون مرد شیک پوش که کسی نبود جز لویی تامیلنسون ،نگاهی گذرا انداخت

لی: آخه اتوی لباس هیشکدومتون خراب نشده...
راستش کسی ام خایه شو نداره بیخبر بپره تو ملک و املاک ما...

یکی از مردهای مشکی پوش بجون درب گاراژ مانند افتاده بود که هری خودش اونو باز کرد،
لویی مدام در حال قدم زدن بود و
گاهی هم دسته ی عینکش رو
به دهن میگرفت اما حرفی نمیزد ...

لی: شما پاک بانی؟ ...نه نیستی به تیپت نمیاد آخه...
محیط بان چی؟ .... اها حتما محیط بانی.

لویی با خشم غرید و گفت: نخیر

لی: او ِشت، چرا زودتر به ذهنم نیومده بودوشما حتما حامی حیواناتی...

لویی درحالی که از عصبانیت داشت حالا به موهای مشکیش چنگ می انداخت فریاد زد و گفت:
یکی اینو خفه کنه

لی:اینهمه عفت کلام از شما بعیده جناب تامیلنسون.

لیام لبخند پیروز مندانه ایی زد
با سر به هری اشاره کرد تا متوجه بشه
با چه کسی رو برو شده ، اما هری بیشتر ، جذب استایل شیک لویی تامیلنسون شده بود
و میتونست زیر بار ظلم و
هرچیزی که به اون ربط داشت قرار بگیره...
مرد مشکی پوش بعداز اعلام کردن
مشخصات ماشین هری گفت
طبق اطلاعاتی که جمع آوری کردن
تو رفتگی سپر ماشین حتما بخاطر
حادثه ی دیشبه...

لو:کار کدوم یکی از شماست؟
لی: این همه بریز بپاش واسه یه سگ ولگرد

لویی با خشم به هری زل زده بود و برق چشمهاشو بجون هری انداخته بود و خطاب به هری گفت: پرسیدم کاره کدومتونه؟

هری: اون هاسکی، اون ساعت شب چرا تو جاده بود؟

لو: باعث اون عمل، خیلی وقت پیش ها تنبیه شده

هری: کاره من بود

لو : گذشته اینقدر جسارت نداشتی

هری: تنبیه من چیه ؟

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

شوکه نشید
پارت بعد میفهمید که سوتفاهم شده
ممنونم ازینکه بازید کردید و خوندید
کامنت هاتون
قوت
قلبن
قلب
منین

HOT HUSKY Where stories live. Discover now