🔰part 5

1K 278 358
                                    

هری در حاله جمع کردن کوله پشتی
و لوازمش بود
که لیام از آشپزخونه ی عمارت
بیرون اومد، و کنار هری ایستاد
و گفت:حاضری؟ بریم؟

هری:مگه نگفتم برو؟ چرا هنوز اینجایی؟

لی:ببینم تو مطمئنی هاسکیه گازت نگرفته؟

هری:چطور مگه؟

دستش رو سمت موهای هری برد و
همینطور که دنبال ردی از ضربه میگشت، ادامه داد

لی: لابد سرت به جایی عصابت کرده که لای این موهای بلندت قایمش کردی.

هری سرشو عقب کشید و گفت :
صدبارگفتم، بدم میاد بهم میریزیشون.

لی:هزار بار دیگم بگی همینه،
چجوری دست اون فاکینگ خورد
به موهات هیچی نگفتی؟

.واقعا راست میگفت،
هری هیچی نمیتونست بگه،
در حالی تمام سلولهای خاکستری
مغزش بابت مهمونی وعده و وعید میداد ،
و منتظر واقعی شدنش بود
ولی از یه طرف اصلا از برخورد
لویی خوشش نیومد ، سعی میکرد
درگیر شدن ذهنش با لویی تامیلنسون
رو بزاره روی استایل شیکی که داشت ،
در لحظه باز تصویر اون هاسکی و لویی در ذهنش تجسم شد

که لیام گفت:
طبق اطلاعاتی که بدست آورده بودم، عمارت تامیلنسون هم در این دهکده س
که فاکینگ نصف سالو کلا اینجاس
و برا خودش تو خلوت روزگاره قهوه اییش رو میگذرونه.

هری:میشه بپرسم،چرا ازش بدت میاد؟

لی:نکنه توقع داری در ازای حرکتی
که چندساعت پیش روم زد ،
باید سلول های تحتانیمو خبرمیکردم جشن بگیرن.

هری:قبل ازون هم معلوم بود ازش خوشت نمیاد...
واضح بگو ببینم مشکلت با این آدم چیه؟

لیام چشمهاشو ریز کردو خواست
یه جواب دهن پر کن بده که دید
نمیتونه و باید بی حاشیه بگه چرا؟
هری و لیام رفاقتشون دیرینه بود و
این رفاقت به شغل و حرفه شون هم
کشیده شده بود.
پدر لیام از وکلای اسبقِ هگموند،
پدرخوانده ی هری بود ...
شخصی که هری رو در تمام این بیست سال ،
بزرگ کرده بودو تنها خانواده ش بود.
هگموند (تالکنس ) بعداز بخشیدن
تمام اموال و شرکت هاش
به نام هرولد(هری) دقیقا سه سال
پیش بدلیل کهولت سن در ۸۰سالگی
با زندگی وداع کرد ...

لی:لویی تامیلنسون ، از شرکایِ هگموند بوده.

هری:هگموند آدم محافظه کاری بود، پس این شخص طبیعتا هیچوقت پسر خوانده ی هگموند رو ندیده.درسته؟

لی:بعضی وقتها،به وجود داشتن مغز توی کلت شک میکنم.

هری:ببینم، واسه ناهار تدارکی دیدی؟

لی:بله دیگه، کله فسفرای مغزت از صب تا الان سوخت...

هری:ناراحتی برم با لویی ناهار بخورم؟

لی:عر عر

هری:یعنی چی؟

لی:یعنی هاپ هاپ

هری:میخوای صدای کل حیوونای جنگل و در آری؟

لب:نه میخوام بگم منم از جنس خودتم.

هری بلند شد و از کنسرو های منجمدی
که توی فریزر بود دو تا بیرون کشید
و فوری گرمشون کرد و لیام رو صدا کرد،
لیام بعد از خوردن یه قاشق
از کنسرو شروع کرد به ایراد
گرفتن های بیخودی که دیگه جزیی از
شخصیتش بود و این رفتاراش
واسه ی هری بعد از یک دهه دوستی
کاملا نرمال بود

لی:مزه ی کاپشن قدیمی بابامو میده.

هری:تو مگه کاپشنم خوردی؟

لیام نصف لیوان آب رو سر کشید و گفت:
آبشم مزه ی جلبکه تهه حوض میده

جملاتش هری رو به خنده وا داشت و
لیام هم خندید و هر دو با هم خندیدند.

لی:تو فقط بمن بخند، وحشیِ منی

هری:حالا میفهمم تو و ادوارد
چجوری به پست هم خوردید،
هر دو تو این یه گزینه عالی بودید.

لی:حالا یکاری کن کوفتم شه.

هری:مگه چی میگم؟ باید از
خدات باشه که عین اونی

لی:منظورم بود ناراحتم نکن با یادآوری
اون خدا رحمت کن...

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

های گایز
تنکس از حمایت هاتون 💕
بنا به در خواست عزیزی
زود به زود آپ میکنم
ذهنتون درگیر نشه
فقط کامنت امیدوار کننده هاتون
رو بزارید ببینم
پلییییییییییییییز

پیشاپیش ممنون

HOT HUSKY Where stories live. Discover now