🔰part 13

719 181 622
                                    


جلوی آینه ایستاد و بعد از اسپری کردن
یه آب رسان روی پوستش یه رژ صورتی
رو انتخاب کرد و اینبار توی چشماش یه
مداد سبز کشید...
با اون استرسی که موقع خوندن دفترچه
پیداکرده بود واقعا لپاش گل انداخته بود
و به صورتی میزد،
انگشتهاشو تو موهاش فرو بردو بعد از,
چند تکون بیرون کشید...
که حالا فر موهاش بیشتر به چشم می اومد
با پاشیدن یه عطر به دور گردنش
یه پیراهن مشکی با قلب های ریز سفید
رو برای پوشیدن انتخاب کرد
و با یه شلوار مشکی گشاد ...
و یه پالتو بلند
حالا دیگه واسه تعطیلات حاضرشده بود
دو دست لباس توی کوله ش انداخت
و لپ تاپشم اون وسط جا داد و ازخونه بیرون زد
لویی درب ماشین رو براش باز,
کرد و کوله شو به عقب ماشین انتقال داد...

دو ساعت بعد به دهکده رسیدند
مکان عمارت تامیلنسون ،

لویی جلو تر راه میرفت ، و با انگشت به بقیه خدمه ها که هر سوی حیاط ایستاده بودند دستور میداد ...
هری ، روی سنگ فرش ها، جلوی چند مجسمه ایستاده بود ، و به این فکر میکرد که
لیام چجوری از وجود این مجسمه ها توی عمارت اطلاع داشت...
با لمس کردن یه دونه از اونها، صدای پارس
یه سگ بلند شد و از ترس سرشو به
سمت منبع صدا چرخوند،
لویی دو زانو نشسته بود و دو تا
از سگهاش رو نوازش میکرد...
اونها هم با پارس ابراز علاقه نشون میدادند...
با نزدیک شدن هری، یه مرد مشکی پوش
سگهارو به قسمت دیگری از حیاط برد.
دوشادوش هم وارد عمارت قرمز رنگ جذاب شدند
با اینکه تاریک بود اما نورهای موزون تابیده شده روی خونه اونو بشدت دیدنی کرده بود ،
تو قسمت سر سرای عمارت زیر رنگ پاشی های نوره لوسترها
یه پرنده بزرگ نشسته بود
که هری بازهم متعجب موند.

لویی:تو بچگیم از دستش دادم...

هری: خشک شده؟

لویی:نه مجسمه س لاو،یکی از بهترین های اینکار برام ساخته...

هری: انگار زنده س

لویی:کویین ، واقعا بی نظیربود.

هری: پس هاسکی دوست داری و این گونه از پرنده رو...

لویی: و تورو ...

لویی تو یه قسمت چوبی خونه ایستاد بعد از خوندن اعداد، یه بطری رو بیرون کشید و باهم از پله ها بالا رفتن...عمارت تامیلنسون، هیچ قاب عکس خانوادگی نداشت ولی راهروهاش پراز جای میخ بود...
روی یه مبل نشست و با انگشت به هری اشاره داد که کنارش بشینه...

هری:بابت از دست دادن اون هاسکی، واقعا متاسفم.

لو:اون تورو بهم داده، من اصلا ناراحت نیستم.

هری:مجسمه های تو حیاط، اوناهم حیوونهای خونگیت بودن که از دست دادی؟

لو دستشو دور کمر هری انداخت و گفت: اره...این عطر اسمش چیه؟

HOT HUSKY Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt