لویی بعداز اشاره دادن
به همه افراد حاضر در باغ رو به هری کرد
و درحالی که حالا دیگه
سینه به سینه ی هری ایستاده بود،
بعداز دست بردن به موهای مرتب
با فرهای درشتِ هری گفت: امشب مهمون منی ...لی : شما همه ی مجرمهاتون رو به شام دعوت میکنی؟
لو: همه رو نه، ولی اگر دوستداشته باشی حتما برای تو، فقط توی تخت خوابم وقت میذارم.
لی: فاک یو ...
لویی بی تفاوت به جمله ی لیام رو به
هری گفتلو : ما با هم یکساله پیش یه قول و قراری گذاشته بودیم ، تو پسر باهوشی هستی... این موها خیلی بهت میاد ، خوشحالم که زنده ایی و بابات اونهمه نقشه کشید.
وقتی که داشت با قدمهای بی صدا
با اون کفشهای براقش از عمارت دور میشد
با اینکه از هری و لیام فاصله گرفته بود،
یک لحظه برگشت و بلند گفت:لو : لطفا با همین استایل به دیدنم بیا ادوارد عزیز
لیام و هری به هم نگاه میکردند که لویی از باغ بیرون رفت...لیام آشفته تر از هری گفت:تورو با ادوارد اشتباه گرفته، معلوم نیست چه فکرای پلیدی توی ذهنشه،
هری تو که نمیخای شب بری دیدنش؟ میخای؟هری: چقدر چشمهاش برام آشنابود، عین چشمهای اون
هاسکی بود، تو تاریکی چشمهای آبیش برق میزد.لی: کلا فاکینگ، طلسمت کرد رف پی کارش... هی صدای منو میشنوی؟
هری به داخل عمارت برگشته بود...
قاب عکس خانوادگی کنار شومینه رو برداشت
و با دست گرد نشسته روی قاب رو پاک کرد
عکس مربوط میشد به خانواده ی
چهار نفره ی هری
که شامل پدر و مادرش ،
خواهرش جما و برادرش ادوارد که ظاهرا
در کریسمس سال گذشته
اون عکس رو کنار همین شومینه گرفته بودند...
ادروارد در حالیکه خواهرش جما
رو در آغوش کشیده بود در حال
خندیدن بود و پدر و مادرش هم
در گوشه ایی از تصویر ظاهرا بخاطر
شیطنت های ادوارد لبخند روی لبهاشون
نشسته بود و اون لحظه ثبت شده بود.
در کریسمس سال گذشته ،
هری برادر دوقلوی ادوارد هنوز سرو کله ش وسط خانواده ی استایلز پیدا نشده بود،
وگرنه اون هم به عنوان عضوی در این
قاب عکس بود.
خانواده ی با اصل و نسب استایلز
یکی از پسر هاشون رو توی سن ۵سالگی ،
طی یک اتفاق نامعلوم گم کرده بودند،
و ادوارد بردارش رو بعداز گذشت
۲۰ سال خیلی اتفاقی توسط لیام پیدا کرد ،
ولی ادوارد یک ماهه بعد ،توی یک تصادف دلخراش جانباخت و برای همیشه خانواده ش رو تنها گذاشت
و حالا وقت این بود که
خانواده استایلز بجای ادوارد،
از بودن هریِ گمشده در کنارشون شاد باشن و روزگارشون رو بدون ناراحتی سپری کنن
روحیات هری از ادوارد کاملا
متفاوت تر بود
و خانواده استایلز
از رفتاره شدیدا احساسی هری
گاهی به شک می افتادند ازینکه
بچه هاشون دوقلوهای یکسانی بوده باشن
هری با اینکه فرصت شناخت کامل برادرش
رو پیدا نکرد و فقط یهویی خانواده دار شد ،
اما طبق تعریف های خواهرش جما میفهمید
که ادوارد روحیه ی شاد و
سر زنده ایی داشته و خاطرات روزانه ش
رو توی یک دفتر
ثبت میکرده که هیچکس
بعداز ادوارد سراغش نرفته،
هری در بین قاب عکس های بزرگ
آویزون شده در راهرویی که پله های
طبقه ی اول منتهی میشد ،
دنبال تصویری از دوران پنج سالگی
خودش گشت و بالاخره اونو پیدا کرد و
مقابلش ایستاده بودکه لیام از پشت سرش گفت: یعنی ریلکسی تو خونته،
میخای دونه دونه عکسهارو گرد بگیری؟هری : اونجارو جمو جورکن،درهای پشت رو قفل کن.
لی : یعنی شامت کنسله؟
هری : کارت که تموم شد ، برگرد خونه.
لی : میمونی؟
هری: فعلا،کاری که گفتمو انجام بده.
لی : چشم ولی، این عکس تو و ادوارد نیست.
هری:از کجامیدونی؟
لی : نادون، تاریخ زیرش رو ببین، احتمالا از فکو فامیل هاتن.
لیام رفت و هری فکرش به رابطه ی
ادروارد با لویی تامیلنسون بود،
و باید هرچه زودتر جما رو میدید
چون غیر ازون نمیتونست بفهمه
لویی از ادوارد چه قولی گرفته بوده
که بخاطرش اون رو به مهمونی
شبونه دعوت کردهـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
سلام در چه حالید؟
چطور بود؟
خوب همین در ابتدای بوکی
متشکرم ازین دلبر
ngnz00
که منو با واندی آشنا کرد و فی الفور
واتپدو برام نصبید خخخخخ
من ازینجا بودنم راضی ام
چون همین الانشم کلی رفیق یافتم
که برام با ارزشن
شاد باشید
YOU ARE READING
HOT HUSKY
Fanfiction❌completed❌ _فکر میکنی همه چی از کشته شدن یه هاسکی شروع شد؟ _آره اون شب لعنتی ولی این هاسکی بعد از مُردن تازه متولد شد، شد راوی قصه ی من _اون شبو فراموش کن _من دیگه نمیتونم بهش فکر نکنم _به چی میخندی؟ _بهش که فکر میکنم،خندم میگیره #Friendship #Frie...